باستان شناسی دکتر نوجوان معروف به الهه باستان

باستان شناسی یک علم است
باستان شناسی دکتر نوجوان معروف به الهه باستان

سلام دوستان ما خرافات ، حرفهای پوچ ، داستانهای خیالی و دفینه یابی که از روی حرف و حدیث باشد را رد می کنیم. امروزه با استفاده از تجربیات بدست آمده از دفینه یابان مشهور و با استفاده از نتایجی که علم باستان شناسی بدست آورده سعی می کنیم که به جستجوگران گنج ، باستانشناسی جدید و مدرن ، مناسب عقل و علم را ارائه نماییم. تفاوت و دیدگاه ما این است که به دور از خرافات ، دروغ ، حرفهای مزخرف و با تکیه بر علوم باستان شناسی نظرات خودمان را بیان کنیم. تمام دیدگاه ها و موارد ارائه شده در سایت اطلاعات ابتدایی برای تعیین هدف است و همچنین اطلاعات دادن به عموم تا سرمایه ملی به یغما نرود همه ما مسئول هستیم پس با برخورد با افراد سود جو با ۱۱۳ تماس بگیرید.

پیام های کوتاه
  • ۲ خرداد ۹۵ , ۱۵:۲۸
    سلام
  • ۲۲ اسفند ۹۴ , ۱۸:۱۲
    سلام

باستان شناسی

باستان شناسی، علوم بررسی و مطالعه تاریخ از طریق آثار پیشینیان است. ابزار، خانه‏ها، معابد، مقبره‏ها، اشیایی که در گذشته ساخته شده‏‏اند و حتی یک تکه زباله، ما را با چگونگی زندگی پیشینیان آشنا می‏کنند.

باستان شناسی

باستان شناسان همه این چیزها را مطالعه می‏کنند؛ از بزرگترین مقبره‏ها تا ریزترین سنجاق‏ها با گیره‏ها. باستان شناسی نوین، در دوران رنسانس، یعنی هنگامی که مردم به فرهنگ روم و یونان باستان علاقه مند شدند، آغاز شد.

باستان شناسی

در ابتدا، تمام محل‏های باستانی به خاطر دستیابی به گنج‏های درون آنها غارت و ویران می‏شدند. ولی از اوایل دهه 1800 باستان‏شناسان با دقت به حفاری این محل‏ها و حفظ‏ تمام آثار و بقایا پرداختند و اکتشافات مهیج و مهمی انجام دادند که کشف بازمانده‏های شهر تروای باستان (1871)، تمدن اولیه یونان در میسنا  (1876) و آرامگاه فرعون توتانخامون در مصر (1922) از آن جمله به شمار می‏آیند.

امروزه، علوم مختلف به باستان‏شناس کمک می‏کنند تا او به تحقیقاتش ادامه دهد. تعیین عمر به کمک کربن رادیو اکتیو و بررسی حلقه‏های درختان به ما کمک می‏کند تا از زمان ساخته شدن بسیاری از اشیا آگاه شویم. عکس‏هایی که با استفاده از اشعه ایکس و اشعه مادون قرمز گرفته می‏شوند، می‏توانند طرح‏های محو شده یک کاسه مفرغی را به ما نشان بدهند.

باستان‏شناسی حتی در زیر دریاها نیز انجام می‏شود. باستان‏شناسان می‏توانند با استفاده از تجهیزات پیشرفته غواصی، کشتی‏های غرق شده و سایر بقایای بازمانده‏ از گذشته‏های دور را نیز کشف کنند.

باستان شناسی

تنظیم:استاد نوجوان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۷
شهادت سالار شهیدان بر کائنات جهان تسلیت باد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۹
تخت جمشید یا پرسپولیس، دومین اثر ایران در میراث جهانی است که هر ساله میزبان میلیون‌ها گردشگر از گوشه‌وکنار جهان است، اما آیا می‌دانید چه کسی این کاخ باشکوه را ساخته است.
مهندس نوجوان
تخت جمشید یا پرسپولیس، دومین اثر ایران در میراث جهانی است که هر ساله میزبان میلیون‌ها گردشگر از گوشه‌وکنار جهان است، اما آیا می‌دانید چه کسی این کاخ باشکوه را ساخته است.

عکس: corbis
در ادامه معرفی قابلیت‌های فرهنگی کشورمان و استقبال خوانندگان از زندگی و کتیبه کوروش کبیر، این بار نگاهی به فرآیند ساخت تخت جمشید داریم.
تخت جمشید کجاست؟
تخت جمشید در استان فارس روی صفحه‌ای بنا شده که بیش از صدوبیست و پنج هزار مترمربع وسعت دارد. این صفحه بر فراز صخره‌ای است که از سمت شرق پشت به کوه مهد (کوه رحمت) داده است و از شمال، جنوب و مغرب، درون جلگه مرودشت است و شکل آن را می‌توان یک چهارضلعی دانست که ابعاد تقریبی آن 455متر در جبهه غربی، 300متر در طرف شمالی، 430متر در سوی شرقی و 390متر در سمت جنوبی است.
کتیبه بزرگ داریوش بر دیوار جبهه جنوبی تخت، صریحا گواهی می‌دهد که در این مکان هیچ بنایی قبل از آن وجود نداشته است.
چرا تخت جمشید؟
براساس خشت نوشته‌ها و سنگ‌نوشته‌های کشف‌شده در تخت جمشید، نام اصلی آن پارسه است.
این نوشته‌ها که روی دیوار تچد و از زمان ساسانیان باقی مانده، در آن زمان اینجا را صد ستون می‌نامیدند.
در یک مقطع زمانی اینجا تخت‌سلمان یا مسجد سلیمان نامیده شد که نام پیامبری است که در قرآن آمده و مورد احترام مسلمانان است.
پس از خلق شاهنامه توسط فردوسی، جمشید پادشاه اسطوره‌ای ایران باستان جانشین سلیمان شد و ایرانیان گفتند شاهی که در اینجا بر روی تخت‌ها روی دست افراد در سنگ نگاره‌ها نشان داده شده جمشید است و اینجا را تخت جمشید نامیدند. اروپاییان هم به این مکان پرسپولیس می‌گویند که به معنای «مرکز تمدن پارس» یا «شهر پارسیان» است.
آیا داریوش، معمار تخت‌جمشید است؟
ساخت تخت‌جمشید که یکی از برترین بناهای تاریخی جهان است، در حدود دو هزار و پانصد سال پیش به دستور داریوش شروع و توسط جانشینان او ادامه یافت و تغییراتی در ساختمان اولیه آن داده شد.
براساس خشت نوشته‌های پیدا شده در آنجا، تمام کسانی که در تخت جمشید کار می‌کردند حقوق می‌گرفتند و در آن زمان بیمه بوده‌اند و جالب است که حتی زنان هم در ساخت تخت جمشید شرکت داشته‌اند.
ساخت تخت جمشید 50سال به طول انجامید و در طی این مدت معماران و هنرمندان از چهار گوشه ایران پهناور گرد آمدند تا با مصالح و فنون خاص خود، بنایی را بیافرینند که نه در آن زمان و نه هیچ زمان دیگر نمونه‌ای نداشته و ندارد.
کوروش و تخت‌جمشید
دوران هخامنشی، یکی از درخشان‌ترین دوره‌های تاریخی ایران و جهان است. کوروش، بنیانگذار سلسله هخامنشی بود که در تورات به عنوان نجات‌دهنده قوم‌یهود از یوغ اسارت بابلیان معرفی شده است.
گزنفون، مورخ یونانی سده چهارم پیش از میلاد نیز او را فردی با درایت، بی‌ریا و اهل راستی که همگان را مجذوب خویش می‌ساخته، معرفی کرده است.
کوروش که در واقع شهریار قبایل پارس بود در سده ششم پیش از میلاد با هم پیمان ساختن اقوام آریایی تبار پارس و ماد و با هوشمندی خارق‌العاده‌ای توانست بزرگ‌ترین امپراتوری جهان آن روز را پایه‌گذاری کند.
او که به سرسبزی و خرمی نیز عشق می‌ورزید، پاسارگاد را به عنوان پایتخت برگزید و آنجا را به صورت باغ‌شهری آباد و زیبا معروف به «پردیس» درآورد. پس از آن بود که واژه‌های «فردوس» در عربی و «پارادایس» در انگلیسی از این کلمه گرفته شد.
کوروش، پس از فتح بابل که اتفاقی بسیار مهم در زمان خود بود، اعلامیه‌ای منتشر کرد که مفاد آن امروزه به عنوان اولین منشور حقوق بشر مطرح است. پسر وی داریوش نیز زمانی که پس از او اقدام به ساخت تخت‌جمشید کرد بر اصول این اعلامیه پایبند ماند و جانشینان وی یعنی خشایارشاه و اردشیر اول که در ساخت تخت‌جمشید همکاری داشتند به احترام کوروش بر روی کتبیه‌ای، این منشور را در تخت‌جمشید نصب کردند.
علت ساختن تخت‌جمشید
شاهان هخامنشی به جای یک پایتخت، با چهار پایتخت حکومت می‌کردند که در طول سال در آنها اقامت داشتند. این پایتخت‌ها در چهار مرکز اصلی تمدن‌های باستانی آن روز بنا شده بودند: بابل در قلب تمدن بین‌النهرین، شوش مرکز تمدن عیلام، هگمتانه، در مرکز اصلی مادها و بالاخره پارسه یا تخت‌جمشید در قالب خاستگاه خود هخامنشیان، یعنی خطه پارس، که روزگاری غنی‌ترین شهر زیر آفتاب، به‌شمار می‌رفته است.
تخت‌جمشید برای هخامنشیان ارزش والایی داشت، چرا که به عنوان کانون برگزاری بزرگ‌ترین گردهمایی جهان آن روز برای برپایی مهم‌ترین مراسم آیینی و جشن‌هایشان محسوب می‌شده است. در این محل نمایندگان 28ساتراپی یا ایالات تابع امپراتوری از دورترین نقاط گیتی دور هم جمع می‌شدند تا در حضور پادشاه، بزرگ‌ترین اعیاد را هم‌چون نوروز جشن بگیرند.
روح اغماض، تسامح، دادگری و انسان‌دوستی در دولتی که به رسالت اخلاقی خود نیک آگاهی داشته و خود پرچمدار این آرمان‌ها بوده است، در معماری و هنر آن نیز به نمایش درآمده است. تخت‌جمشید، مظهر اقتدار و عظمت شاهنشاهی ایران بود و هنر آن اقوام و نژادهای گوناگون از لیبی، اتیوپی، مصر و هندوستان، از دانوب تا رود سند، قفقاز، آسیای میانه، دریاچه آرال و خلیج‌فارس همه را اطمینان می‌داد که صرف‌نظر از رنگ، نژاد، آیین و زبان، اعضاء برابر یک جامعه بزرگ هستند.
تخت‌جمشید، میراثی برای تمام جهان
امروزه ثبت جهانی میراث فرهنگی، بر این نکته تکیه دارد که این آثار نه فقط به یک ملت بلکه به تمام دنیا تعلق دارند.
تخت‌جمشید یا پرسپولیس، در 4 آبان ماه 1358 با شماره 114 در فهرست میراث جهانی که در شهر قاهره مصر برگزار شد به ثبت جهانی رسید. پیش از آن نیز تخت‌جمشید در 24شهریور 1310 به ثبت آثار ملی در آمده بود.
نگاهی به قسمت‌های مختلف تخت‌جمشید
پلکان ورودی
دو ردیف پلکان قرینه، ورودی اصلی به تخت‌جمشید را تشکیل می‌دهند. هر ردیف پلکان شامل یکصدویازده پله است و هر پله در حدود 7متر طول، 40سانتیمتر عرض و فقط 10سانتیمتر ارتفاع دارد.
ارتفاع کم پله‌ها برای راحتی بیشتر میهمانان عالی مقام و حرکت آرام و تشریفاتی آنان به سوی صفه برای شرکت در مراسم بارعام و میهمانی شاهانه در نظر گرفته شده بود.
دروازه ملل
ورود به مجموعه کاخ‌ها از راه دروازه ملل انجام می‌گرفت. پیکره سنگی دو گاو عظیم در ورودی، به میهمانان یادآوری می‌کرد که در آستانه ورود به قطب تمدن هخامنشی هستند.
در بالای جرزهای این دروازه کتیبه‌هایی به زبان‌های پارسی، عیلامی و بابلی وجود دارد که در آنها خشایارشاه پس از ستایش خداوند چنین می‌گوید: «این دروازه همه ملت‌ها را، من به خواست اهورا مزدا ساختم. بسا ساختمان‌های خوب دیگر در این پارسه برپا شد که من و پدرم برآوردیم. هر آن بنایی که زیبا می‌نماید، همه را به تایید اهورامزدا، ما ساختیم».
بار عام شاهی
شواهد باستان‌شناسی نشان می‌دهد که دو نقش زیبای بارعام شاهی که اکنون یکی در خزانه تخت‌جمشید و دیگری در موزه ملی ایران به نمایش گذاشته شده‌اند، ‌در واقع قرینه همدیگر و متعلق به پلکان‌های شمالی و شرقی آپادانا بودند که به بهترین شیوه، آغاز بارعام شاهانه را به نمایش می‌گذارند.
نمایش تحویل سال نو
یکی از نقوش حجاری شده، شیری قوی را نشان می‌دهد که گاوی را در حال بلعیدن است. به اعتقاد محققان این نقش نمایش تحویل سال نو است که به این شکل به نمایش درآمده است.
یافته‌های تخت‌جمشید ایران
در موزه دیگران
لیدی‌ها، یکی از ثروتمندترین ساتراپ‌های دوره هخامنشی بودند که همیشه هدایای بسیار نفیسی را برای پیشکش به پادشاه خود به همراه می‌آوردند. بازوبندها و پارچه‌های نفیس از جمله این هدایا بوده‌اند که در کشفیات باستان‌شناسان و تخت‌جمشید به دست آمده است.
امروزه برخی از این بازوبندها در میان گنجینه‌ای به نام «گنجینه سیحون» در موزه بریتانیا قرار دارد و قطعاتی پارچه از کهن‌ترین بافته‌ها با نقوش هخامنشی که در یخچال‌های سیبری محفوظ مانده بودند، در مجموعه حیرت‌انگیز به نام «گنجینه پازیریک» در موزه آرمیتاژ سن‌پترزبورگ روسیه نگهداری می‌شوند.
کاخ سه دروازه با تالار شورا
پادشاهان هخامنشی از این کاخ احتمالا برای مشورت با نجیب‌زادگان پارسی و سایر مقامات بلندپایه کشوری و لشگری استفاده می‌کردند، به همین جهت به نام تالار شورا خوانده می‌شود.
کاخ اختصاصی داریوش
کاخ تچد که هنوز بقایایی پس از 2500سال از آن باقی مانده، کاخ اختصاصی داریوش بوده است. جای‌جای این کاخ سنگ‌های صیقل‌زده شده و براق همانند آیینه نصب شده که نور ملایمی که از پنجره‌ها وارد می‌شده‌اند را انعکاس می‌داده‌اند.
هدیش
هدیش با 2250مترمربع وسعت، کاخ اختصاصی خشایارشاه بود، این کاخ روزگاری یکی از زیباترین کاخ‌های هخامنشی محسوب می‌شد ولی در حال حاضر کاملا تخریب شده است.
کاخ ملکه
این کاخ بزرگ که در جنوب هدیش واقع شده است، محل زندگی ملکه و سایر بانوان سلطنتی بوده که قسمت غربی این کاخ بیش از 70سال پیش بازسازی شده و امروزه موزه تخت جمشید و بنیاد پژوهشی پارسه – پاسارگاد را در خود جای داده است.
برای بیان زیبا تخت جمشید واژه مناسبی نمی‌توان یافت، گویی معماری این کاخ هم چون سمفونی یک موسیقی است و تمام بخش‌ها با هم هماهنگ هستند، اما این زیبایی و هماهنگی پس از دو قرن در سال 330 قبل از میلاد توسط اسکندر مقدونی به آتش کشیده شد و تمام دارایی‌های آن به قول «پلوتارک» بر پشت 000/20قاطر و 000/5شتر به یغما رفت و چنین بود که نام تخت جمشید به همراه سازنده و ویران‌کننده‌اش به تاریخ پیوست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۰

“شبام شهری است افسانه ای با قدمت هزاران سال که ساختمان هایش به قدری بلند است که سر بر آسمان ها می ساید”.


متنی که در بالا آمده توضیحی است که در کتیبه های دوران گذشته در مورد شبام نوشته شده است. شبام حضرموت شهری است در یمن با 7000 نفر جمعیت که به یک چیز شهرت دارد ، همان چیزی که در متون قدیمی آمده، آسمان خراش هایی از جنس خشت!


البته واژه ی آسمان خراش که به ساختمان های این شهر اطلاق می شود با توجه به سازه های امروزی کاملا اغراق آمیز می باشد ولی در زمان خود کاملا نام مناسبی بوده است.


این شهر که امروزه جزء میراث جهانی یونسکو محسوب می شود دارای حدودا 500 برج خشتی می باشد که تعداد طبقات بعضی از آن ها به 11 طبقه (30 متر ) می رسد.


این معماری برای محافظت از مردم شهر در مقابل بادیه نشینان به کار رفته است. قدمت کلی این شهر به 1700 سال پیش برمی گردد ولی قدمت بیشتر خانه ها به قرن شانزدهم می رسد که بیشتر آنها به طور مداوم بازسازی شده اند. شیبام قدیمی ترین شهر با آسمان خراش در جهان محسوب می شود 


☠ 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۸

 . روشهای تشخیص آثار و نشانه های وجود گنج و دفینه در زیر زمین برای یاستان شناسان عزیز یبا توجه به این نکات به راحتی میتوانید به هدف نزدیک شوید

آثار علائم و نشانه های گنج و دفینه و چگونگی روشهای تشخیص علامت ها و نمادها در زیر زمین
آثار علائم و نشانه های گنج و دفینه و چگونگی روشهای تشخیص علامت ها و نمادها در زیر زمین

آثار علائم و نشانه های گنج و دفینه و چگونگی روشهای تشخیص علامت ها و نمادها در زیر زمین,نشانه های گنج و دفینه در زیر زمین,چگونگی تشخیص علائم گنج و دفینه در زیر زمین,روشهای اصولی تشخیص آثار و علامت گنج و دفینه در زیر زمین,حفاری در زیر زمین

در حین حفاری امکان داره که با علائم و آثار زیادی مواجه بشوید که در اکثر مکان ها مشترک است و امکان داره با آثاری هم مواجه بشوید که تا حالا نمونه اش را از نزدیک مشاهده نکرده باشید و یا نشنیده باشید . معمولا این آثار برای مکانها و یا هدف های کوچک و متوسط صدق می کند .
اول اینکه در سطح زمین باید نشانه هایی وجود داشته باشد. مثلا تخته سنگی که بتواند نظرها را به خود جلب نماید، باید بابقیه سنگهای اطراف فرق داشته باشد و به راحتی نتوان آن را جابجا نمود و یا اینکه نوشته و نشانه هایی بر روی سنگ وجود داشته باشد و یا …
توجه داشته باشید وجود تخته سنگ، درخت کهنسال، چشمه آب، تپه و تل خاکی،دلیل وجودحتمی و صددرصدی گنج و دفینه نیست!
بعضی از افراد فکر می کنند که هر تپه ای نشانه گنج است، در صورتی که از نشانه های وجود گنج دریک تپه این است که اولا خاک آن دستی بوده و نباید بکر یا طبیعی و دارای رگه های سنگی باشد. ثانیا تپه در محلی قرار گرفته باشه که در اون منطقه مشابه اون تپه کم باشد و در نزدیکی اون تپه آثاری همچون درخت کهنسال و چشمه آب و …وجود داشته باشد. توجه داشته باشید که با دیدن درست آثار و علائم موجود و گمانه زنی درست و اصولی، می تواند شما را از حفاریهای بیهوده و مایوس کننده، تا حدود زیادی نجات دهد!
پس از شروع حفاری نیز توجه داشته باشید که ابتدا باید از خاک سطح عبور کنید و بسته به منطقه مورد نظر (کوهستانی، جنگلی، کشاورزی و …) حداکثرتا عمق ۷۰ سانتیمتر، آثاری همچون ذغال، خشت یا تکه آجر،سنگ رودخانه ای و …تا این عمق، دلیلی محسوب نمیشوند و حدودا از عمق یک متری به بعد است که باید آثار را کم کم مشاهده نمایید، مثل سنگچین، خاک قبر یا اسکلت یا جسد انسان، کوزه سفالی، ذغال چوب یکدست(حداقل۷ سانتیمتر)و یا گلهای صابونی(روغنی)  که در گذشته جهت عایق و جلوگیری از عبور آب و رطوبت ومحافظت از اموال مورد استفاده قرار می گرفته و یا ماسه بادی خشک و خاک نرم و زرد رنگ مانند زرچوبه که به عنوان فشار شکن و یا زه کش مورد استفاده قرار می گرفته و همچنین ملات دست ساز آهکی همراه با سنگ چین منظم و طاقی شکل که میتواند این ملات نوعی ساروج نیز باشد و …
اما وجود ذغال چوب یا سنگ هم از دلایل وجود صددرصد گنج و دفینه نیست، چرا که در گذشته امکان داشته چوپانی و یا فردی در آن مکان آتشی روشن کرده باشد و یا سقف چوبی و دیوار سنگی ساختمان و عمارتی بر اثر جنگ یا آتش سوزی فرو ریخته باشد. آن مکان وقتی تائید میشود که نشانه های دیگر هم وجود داشته باشند و به هیچ عنوان خاک نبایستی بهم خورده و دارای لکه های خاکی با رنگهای مختلف باشد.
از دیگر نشانه ها، سنگچین با ملات و یا وجود تخته سنگ یا سنگ های تراش خورده بزرگ در عمق حدودی یک و نیم متر به بعد (که حتی تا عمق ۳۵ متری نیز مشاهده شده است!).
آجر و خشت های خام که بصورت مربع بوده و پلکانی یا منظم و بی دلیل چیده شده باشند بطوریکه مسکونی بودن مکان را تائید نکند، نیز می تواند از نشانه ها دفینه باشد.

و توجه داشته باشید که مشاهده لوزی و هر شی ء فلزی ، سنگی و سفالی و غیره به شکل آن تماما به منزله دنیای مردگان و خانه آخرت مردگان محسوب می گردد و طرز قرار گیری آن بسیار مهم می باشد. همچنین مشاهده سنگهایی به شکل کله قند و نیز هرم ۳ یا ۴ وجهی آنهم رو به بالا نیز، از نشانه های مذهبی و آیینی بوده و نشانه وجود مقبره ای در زیر همان نقطه به فاصله حداقل ۳ و حداکثر ۱۰ برابر می باشد.

موارد ذکر شده بالا بخش بسیار کوچکی از مبحث چگونگی شناخت آثار و علائم و نیز چگونگی حفاری صحیح و موفقیت آمیز در گنج یابی حرفه ای، میباشد که برای شروع، بحث فوق الذکر ، به عنوان مقدمه آن به تمامی علاقمندان تقدیم می گردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۲

آتشکده ها در گنج یابی

آتشکده ها مکانی بودن مثل مساجد امروزی البته با این تفاصیل که در آن زمان به خاطر نبود بانک مردم اشیاء گران قیمت و اموال خودشون در هنگام سفر به شهرهای مختلف به آنجا به صورت امانت میگذاشتند در تمام آتشکده ها افرادی مثل خادم امروزی که در مساجد  هستند در آتشکده ها هم بودن ولی مردم آنهارو به اسم کاتب میشناختند که فردی صالح و مذهبی و امانت دار به حساب میامد البته در همان زمان هم کاتب ها به دو دسته تقسیم میشدند

۱- کاتب اعظم  که کارشون همان کاره کاتب معمولی بود ولی مخصوص درباریان بودن و اماناتدرباریان را نگه میداشتند

۲ – کاتب معمولی  برای مردم عادی بودن که  امانات مردم رو محافظت میکردند . هر دو کاتب وقتی از شخصی اموالش را به صورت امانت میگرفتند به او رسید میدادن تا وقتی که از سفر بازمی گشت دوباره رسید را میگرفتند و اجناس را تحویل میدادند و مردم هم به جای این عمل به آنها هدایا تقدیم میکردند . و در زمانی هم میشد که شخصی که وسایلش را به کاتب سپرده بود در راه سفر توسط دزدان یا از شدت خستگی راه و … تلف میشد وسایلش در همان جا باقی میموند تا اگه از اقوامش کسی آمد وسایل را تحویل بگیرد که هیچ در غیر این صورت همان جا میماند و دست نمیخورد و در قدیم هم به خاطر نبود جاده مناسب و فراوانی دزدان و شرایت نا مساعد آب و هوایی افراد زیادی در راها جان خودشونو از دست میدادند به همین خاطر اموال زیادی در آتشکده ها باقی میموند .

خوب حالا میریم سر اصل مطلب آتشکده هایی که مخصوص افراد عادی بود اموال کمتری در مقابل آتشکده های مخصوص درباریان بود دارند .

خود کاتبها هم افراد ثروتمندی بودند بنابراین وقتی میمردند اجساد آنها را با ثروتشان دفن میکردند.

غیر از این که مردم برای سپردن وسایل با ارزش خود به آتشکده ها میرفتند محل مقدسی هم برای آنها بود و برای پرستش خدا هم به آنجا میرفتند و هدایایی هم از طرف خود اهدا میکردند .

حالا میپردازیم به بیو گرافی آتشکده ها .

در زیر تمام آتشکده ها یک اتاق مخفی وجود دارد که در عمق ۷ متری است و تمام وسایل امانی و هدایا در آنجا نگهداری میشد .

تمام آتشکده ها یک راه خروجی اضطراری دارند که در مواقع حمله دشمن بتونن  از آنجا فرار کنند.

قبر کاتب ها پس از فوت ۵۰ الی ۱۰۰ متر جلوتر آتشکده دفن میشد .

آتشکده هایی که در ارتفاعات بلند و نوک قله یا تپه بودن مخصوص درباریان بودند که جسد کاتبان را در آنجا  در همان فاصله البته با فرق این که در صخره جایی را میکندند و به صورت غار درست میکردند و آنها را در همونجا دفن میکردن و در غار را مهرو موم میکردند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۸

انسان ها از اواخر دوران پارینه سنگی قدیم در فلات ایران ساکن شده اند. دوره پارینه سنگی قدیم از حدود 200000 تا 2500000 سال قبل را در بر می گیرد. شواهد حضور انسان در این دوران با انجام کشفیات در غار دربندرشی گیلان به دست آمده که تاریخ سکونت در ایران را به 200000 سال قبل می رساند. انسان‌های اواخر دوره پارینه ‌سنگی قدیم ایران از غار دربند برای سکونت کوتاه‌ مدت استفاده می‌کردند و سنگ‌ های آذرین و چخماق را برای ساخت ابزارهای سنگی همچون خراشنده و درفش مورد استفاده قرار می دادند.

 

غارهایی که انسان‌های پارینه سنگی 200 تا 300 هزار سال پیش انتخاب می‌کردند درب ورودی خاصی داشت و رو به شرق قرار داشت تا هم از گرمای آفتاب استفاده کنند و هم در فصل زمستان آثار یخبندان به داخل غار نفوذ پیدا نکند.


شواهدی که حاکی از حضور انسان در فلات ایران در دوره پارینه سنگی میانه است مربوط به چند غار و پناهگاه صخره ای، بیشتر در کوه های زاگرس در غرب ایران است. دوره پارینه سنگی میانه با عصر موستری (دوره صنایع ساخت ابزار سنگی در 100000 سال قبل از میلاد) همزمان است.

 

سطح اقتصادی و اجتماعی مرتبط با صنعت موستری نسبتاً کوچک است. در این دوران انسان های ساکن ایران با سفر از جایی به جایی دیگر به شکار می پرداختند و به صورت گروه های جمع آوری غذا حرکت می کردند. در این دوران به طور کلی هنوز چشم انداز برای سکونت بسیار اندک بود. به دنبال عصر موستری صنعت سنگ چخماق پالئوتیک جدیدتر به وجود می آید که ممکن است از 36000 قبل از میلاد شروع شده باشد.

 

عصر نوسنگی  یا دوره روستای اولیه
عصر نوسنگی با رشد کشاورزی و آبیاری همراه است. چراکه در عصر نوسنگی دما و بارندگی برای کشاورزی مناسب می شود. عصر نوسنگی در ایران از حدود 8000 سال پیش از میلاد آغاز شد و حدود 5500 سال پیش از میلاد به پایان رسید. مشخصه این عصر در ایران رشد سکونت گاه های کوچکی است که در آنها 50-100 نفر ساکن می شوند. این افراد یا در خانه های ساخته شده از آجر نپخته و یا چادر و یا سرپناه هایی از علف زندگی می کردند. حفاری های بیشتری برای شناخت تفاوت طبقات، شکل معابد و دیگر سازه های خاص آن زمان مورد نیاز است.

 

دوره نوسنگی اولیه (8000-7300 قبل از میلاد) زمان شروع استفاده از سفال بوده است. انسان ها در این دوران استفاده از خاک رس برای ساخت سفال را شروع کردند و این در نتیجه آشنا شدن آنها با کشاورزی و توسعه روستاها بوده است.

ابزار دوره نوسنگی بیشتر از جنس سنگ چخماق، چوب و یا بافت های گیاهی بوده. اشکالی از گوسفند، گاو، سگ، خوک و انسان ها که از خاک رس درست می شده اند هم کشف شده اند. دستبندها و آویزها هم اغلب به وسیله ساکنان روستاها مورد استفاده قرار می گرفته است.

 

در این دوران ابزاری برای برداشت محصولات کشاورزی، قصابی، چرم کاری و دیگر چیزها از سنگ چخماق ساخته شد. در حالی که سنگ های آسیاب، هاون و دسته هاون از سنگ آهک ساخته می شد. مس خالص بومی فلات مرکزی ایران هم برای ساخت مهره و سنجاق چکش کاری شد مورد استفاده قرار گرفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۹


آیا می دانستید که اصل و نسبت برخی از واژه ها و عبارات مصطلح در زبان فارسی در واژه ها عبارتی از یک زبان بیگانه قرار دارد و شکل دگرگون شده آن وارد زبان عامه ماشده اتس؟ به نمونه های زیر توجه کنید:


#هشلهف: مردم برای بیان این نظر که واگفت (تلفظ) برخی از واژه ها یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه می تواند نازیبا و نچسب باشد، جمله انگلیسی I shall have (به معنی من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خوانده اند تا بگویند ببینید واگویی اینعبارت چقدر نامطبوع است!واکنون دیگر این واژه مسخره آمیز را برای هر وازه عبارت نچسب و نام مفهوم دیگر نیز ( چه فارسی و چه بیگانه) به کارمی برند.


#چسان_فسان: از واژه روسی cissani fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است.


#زپرتی: وازه روسی zeperti به معنی زندانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاق های روسی در ایران است درآن دوران هر گاه سربازی به زندان می افتاد دیگران می گفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت هکار وبارکسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته است.


#شرو_ور: از واژه فرانسوی charivari به معنی همهمه،هیاهو و سرو صدا گرفته شدهاست.


#فاستونی: پارچه ای است که نخستین بار در شهر باستون Boston در امریکا بافته شده است و بوستونی می گفته اند.


#اسکناس: از واژه روسی Assignatsia که خود از واژه فرانسوی Assignat به معنی برگه دارای ضمانت گرفته شده است.


#فکسنی: از واژه روسی Fkussniبه معنی بامزه گرفته شده است وبه کنایه و واژگونه به معنی بیخود و مزخرف به کار برده شده است.


#نخاله: یادگار سربازخانه های قزاق های روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ می گفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کرده اند.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۱:۱۴

 

سوال :

یه جایی هست میخواهیم دستگاه بزنیم دستگاه خاموش میشه  و شارژ گوشی هم در جا خالی میشه دلیلش چی میتونه باشه ؟

پاسخ :

دوست عزیز ما نمونه های زیادی  داشتیم از این موارد که بیشتر در داخل غار ها و تونل ها بود که شارژ چراغ و باطری ها زود خالی میشد ولی با توجه این که اینجا فضای باز هست به جنس خاک که شاید لایه های زیر آن اورانیوم باشد بر میگردد . مثالی میزنم براتون بعد از گذشت حدود 25 سال از جنگ هنوز پیکر خیلی از شهدا که تفحص میشوند سالمه  جدایه از حالت مذهبی به خاطر اینکه خاک اون نقطه که فلان شهید مطهر در آنجا قرار داشت اورانیوم بوده ولی مثلا 20 متر اون ورتر برای یک شهید دیگر این طور

به کانال تلگرامی ما بپیوندید

پاسخگویی به تمامی سئوالات در زمینه حفاری ، دفینه و آثارشناسی

لطفا سئوالات خود را به ایمیل ذیل بفرستید

Peyman2nojavan@yahoo.com

به دلیل زیاد بودن سئوالات اولویت پاسخ گویی با دوستانی هست که کد اشتراک بگیرند

هزینه کارشناسی

6ماهه 60000 تومان

12 ماهه 100000 تومان

شماره تلگرام برای کارشناسی و سفارش انواع دستگاه فلزیاب ۰۹۳۵۳۰۰۴۱۵۳


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۱۹


زندگینامه کوروش کبیر


  

زندگینامه کوروش کبیر

 

 

زندگینامه کوروش کبیر

● از تولد تا آغاز جوانی کوروش کبیر

دوران خردسالی کوروش کبیر را هاله ای از افسانه ها در برگرفته است. افسانه هایی که گاه چندان سر به ناسازگاری برآورده اند که تحقیق در راستی و ناراستی جزئیات آنها ناممکن می نماید. لیکن خوشبختانه در کلیات ، ناهمگونی روایات بدین مقدار نیست. تقریباً تمامی این افسانه ها تصویر مشابهی از آغاز زندگی کوروش کبیر ارائه می دهند،تصویری که استیاگ ( آژی دهاک )، پادشاه قوم ماد و نیای مادری او را در مقام نخستین دشمنش قرار داده است.

 

استیاگ - سلطان مغرور، قدرت پرست و صد البته ستمکار ماد - آنچنان دل در قدرت و ثروت خویش بسته است که به هیچ وجه حاضر نیست حتی فکر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از این روی هیچ چیز استیاگ را به اندازه ی دخترش ماندانا نمی هراساند. این اندیشه که روزی ممکن است ماندانا صاحب فرزندی شود که آهنگ تاج و تخت او کند ، استیاگ را برآن می دارد که دخترش را به همسری کمبوجیه ی پارسی – که از جانب او بر انزان حکم می راند - درآورد.

 

مردم ماد همواره پارسیان را به دیده ی تحقیر نگریسته اند و چنین نگرشی استیاگ را مطمئن می ساخت که فرزند ماندانا ، به واسطه ی پارسی بودنش ، هرگز به چنان مقام و موقعیتی نخواهد رسید که در اندیشه ی تسخیر سلطنت برآید و تهدیدی متوجه تاج و تختش کند. ولی این اطمینان چندان دوام نمی آورد. درست در همان روزی که فرزند ماندانا دیده می گشاید ، استیاگ را وحشت یک کابوس متلاطم می سازد. او در خواب ، ماندانا را می بیند که به جای فرزند بوته ی تاکی زاییده است که شاخ و برگهایش سرتاسر خاک آسیا را می پوشاند. معبرین درباره ی در تعبیر این خواب می گویند کودکی که ماندانا زاییده است امپراتوری ماد را نابود خواهد کرد، بر سراسر آسیا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.

 

وحشت استیاگ دوچندان می شود. بچه را از ماندانا می ستاند و به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ می دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل کرده است ، استیاگ به هارپاگ دستور می دهد که بچه را به خانه ی خود ببرد و سر به نیست کند. کوروش کودک را برای کشتن زینت می کنند و تحویل هارپاگ می دهند اما از آنجا که هارپاگ نمی دانست چگونه از پس این مأموریت ناخواسته برآید ، چوپانی به نام میتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده ، با هزار تهدید و ترعیب ، این وظیفه ی شوم را به او محول می کند. هارپاگ به او می گوید شاه دستور داده این بچه را به بیابانی که حیوانات درنده زیاد داشته باشد ببری و درآنجا رها کنی ؛ در غیر این صورت خودت به فجیع ترین وضع کشته خواهی شد. چوپان بی نوا ، ناچار بچه را برمی دارد و روانه ی خانه اش می شود در حالی که می داند هیچ راهی برای نجات این کودک ندارد و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی که بچه را بکشد.

 

اما از طالع مسعود کوروش کبیر و از آنجا که خداوند اراده ی خود را بالا تر از همه ی اراده های دیگر قرار داده ، زن میتراداتس در غیاب او پسری می زاید که مرده به دنیا می آید و هنگامی که میتراداتس به خانه می رسد و ماجرا را برای زنش باز می گوید ، زن و شوهر که هر دو دل به مهر این کودک زیبا بسته بودند ، تصمیم می گیرند کوروش را به جای فرزند خود بزرگ کنند. میتراداتس لباسهای کوروش را به تن کودک مرده ی خود می کند و او را ، بدانسان که هارپاگ دستور داده بود ، در بیابان رها می کند.

 

کوروش کبیر تا ده سالگی در دامن مادرخوانده ی خود پرورش می یابد. هرودوت دوران کودکی کوروش را اینچنین وصف می کند : « کوروش کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ،‌ و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد. در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد. بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود.

 

بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند کوروش کبیر را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی.از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ،‌ و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد. کم کم چندان محجوب و مؤدب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد.

 

از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد.کوروش کبیر در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ، که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ، و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ، با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد.

 

کوروش وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست های کوروش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد. وقتی کوروش در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هیجده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استان انگشت نما گردید. »

 

زندگی کوروش جوان بدین حال ادامه یافت تا آنکه یک روز اتفاقی روی داد که مقدر بود زندگی کوروش را دگرگون سازد ؛ : « یک روز که کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد و از طرف همه ی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشآمدی روی داد که هیچکس پی آمدهای آنرا پیش بینی نمی کرد. کوروش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود. هر یک به وظایف خویش آشنا بود و همه می بایست از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت کنند.

 

یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کوروش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند. وقتی پس از این تنبیه ، که جزو مقررات بازی بود ، ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود ، چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با یک پسر روستایی حقیر می کنند.

 

رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت فوق العاده ای نسبت به خود کرد از پادشاه بارخواست ، ماجرا را به استحضار او رسانید و از اهانت و بی حرمتی شدید و آشکاری که نسبت به طبقه ی نجبا شده بود شکوه نمود. پادشاه کوروش و پدرخوانده ی او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود. به کوروش گفت: « این تویی ، پسر روستایی حقیری چون این مردک ، که به خود جرئت داده و پسر یکی از نجبای طراز اول مرا تنبیه کرده ای؟ » کوروش جواب داد:

 

« هان ای پادشاه ! من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق بر عدل و انصاف بوده است. بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند ، چون به نظرشان بیش از همه ی بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم. باری ، در آن حال که همگان فرمان های مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد. »

 

استیاگ دانست که این یک چوپان زاده ی معمولی نیست که اینچنین حاضر جوابی می کند ! در خطوط چهره ی او خیره شد ، به نظرش شبیه به خطوط چهره ی خودش می آمد. بی درنگ شاکی و پسرش را مرخص کرد و آنگاه میتراداتس را خطاب قرار داده بی مقدمه گفت : « این بچه را از کجا آورده ای؟ ». چوپان بیچاره سخت جا خورد ، من من کنان سعی کرد قصه ای سر هم کند و به شاه بگوید ولی وقتی که استیاگ تهدیدش کرده که اگر راست نگوید همانجا پوستش را زنده زنده خواهد کند ، تمام ماجرا را آنسان که می دانست برایش بازگفت.

 

استیاگ بیش از آنکه از هارپاگ خشمگین شده باشد از کوروش ترسیده بود. بار دیگر مغان دربار و معبران خواب را برای رایزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و کنکاش اینچنین نظر دادند : « از آنجا این جوان با وجود حکم اعدامی که تو برایش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان وی هستند و اگر تو بر وی خشم گیری خود را با آنان روی در رو کرده ای ، با این حال موجبات نگرانی نیز از بین رفته اند ، چون او در میان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبیر گشته است و او دیگر شاه نخواهد شد به این معنی که دختر تو فرزندی زاییده که شاه شده. بنابرین دیگر لازم نیست که از او بترسی ، پس او را به پارس بفرست. »

 

تعبیر زیرکانه ی مغان در استیاگ اثر کرد و کوروش به سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره ی تازه ای از زندگی خویش را آغاز نماید. دوره ای که مقدر بود دوره ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.

 

● نخستین نبرد کوروش

میتراداتس ( ناپدری کوروش) پس از آنکه با تهدید استیاگ مواجه شد ، داستان کودکی کوروش و چگونگی زنده ماندن کوروش را آنگونه که می دانست برای استیاگ بازگو کرد و طبعاً در این میان از هارپاگ نیز نام برد. هرچند معبران خواب و مغان درباری با تفسیر زیرکانه ی خود توانستند استیاگ را قانع کنند که زنده ماندن کوروش و نجات یافتنش از حکم اعدام وی ، تنها در اثر حمایت خدایان بوده است ، اما این موضوع هرگز استیاگ را برآن نداشت که چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئولیتی که به وی سپرده بود به سخت ترین شکل مجازات نکند. استیاگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بکشند. آنچه هرودوت در تشریح نحوه ی اجرای این حکم آورده است بسیار سخت و دردناک است:

 

پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و در دیگ بزرگی پختند ، آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه – که البته هارپاگ نیز یکی از مهمانان آن بود – بر سر سفره آوردند ؛ پس صرف غذا و باده خواری مفصل ، استیاگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسید و هارپاگ نیز پاسخ آورد که در کاخ خود هرگز چنین غذای لذیذ و شاهانه ای نخورده بود ؛ آنگاه استیاگ در مقابل چشمان حیرت زده ی مهمانان خویش فاش ساخت که آن غذای لذیذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.

 

صرف نظر از اینکه آیا آنچه هرودوت برای ما نقل می کند واقعاً رخ داده است یا نه ، استیاگ با قتل پسر هارپاگ یک دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود. هرچند هارپاگ همواره می کوشید ظاهر آرام و خاضعانه اش را در مقابل استیاگ حفظ کند ولی در ورای این چهره ی آرام و فرمانبردار ، آتش انتقامی کینه توزانه را شعله ور نگاه می داشت ؛ به امید روزی که بتواند ستمهای استیاگ را تلافی کند. هارپاگ می دانست که به هیچ وجه در شرایطی نیست که توانایی اقدام بر علیه استیاگ را داشته باشد ، بنابرین ضمن پنهان کردن خشم و نفرتی که از استیاگ داشت تمام تلاشش را برای جلب نظر مثبت وی و تحکیم موقعیت خود در دستگاه ماد به کار گرفت. تا آنکه سرانجام با درگرفتن جنگ میان پارسیان( به رهبری کوروش ) و مادها ( به سرکردگی استیاگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.

 

هنوز جزئیات فراوانی از این نبرد بر ما پوشیده است. مثلاً ما نمی دانیم که آیا این جنگ بخشی از برنامه ی کلی و از پیش طرح ریزی شده ی کوروش کبیر برای استیلا بر جهان آن زمان بوده است یا نه ؛ حتی دقیقاً نمی دانیم که کوروش ، خود این جنگ را آغاز کرده یا استیاگ او را به نبرد واداشته است. یک متن قدیمی بابلی به نام « سالنامه ی نبونید » به ما می گوید که نخست استیاگ – که از به قدرت رسیدن کوروش در میان پارسیان سخت نگران بوده است – برای از بین بردن خطر کوروش بر وی می تازد و به این ترتیب او را آغازگر جنگ معرفی می کند. در عین حال هرودوت ، برعکس بر این نکته اصرار دارد که خواست و اراده ی کوروش را دلیل آغاز جنگ بخواند.

 

باری ، میان پارسیان و مادها جنگ درگرفت. جنگی که به باور بسیاری از مورخین بسیار طولانی تر و توانفرساتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت. استیاگ تدابیر امنیتی ویژه ای اتخاذ کرد ؛ همه ی فرماندهان را عزل کرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدین ترتیب خیانت های هارپاگ را – که پیشتر فرماندهی ارتش را به او واگذار کرده بود – بی اثر ساخت. گفته می شود که این جنگ سه سال به درازا کشید و در طی این مدت ، دو طرف به دفعات با یکدیگر درگیر شدند. در شمار دفعات این درگیری ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استیاگ حضور نداشته و هارپاگ که فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش میدان را خالی می کند و می گریزد. پس از آن استیاگ شخصاً فرماندهی نیروهایی را که هنوز به وی وفادار مانده اند بر عهده می گیرد و به جنگ پارسیان می رود ، لیکن شکست می خورد و اسیر می گردد. و اما سایر مورخان با تصویری که هرودوت از این نبرد ترسیم می کند موافقت چندانی نشان نمی دهند. از جمله ” پولی ین“ که چنین می نویسد :

 

« کوروش سه بار با مادی ها جنگید و هر سه بار شکست خورد. صحنه ی چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسی می زیستند . پارسیان در اینجا بازهم به فرار پرداختند ... اما بعد به سوی مادی ها – که در جریان تعقیب لشکر پارس پراکنده شده بودند – بازگشتند و فتحی چنان به کمال کردند که کوروش دیگر نیازی به پیکار مجدد ندید. »

 

نیکلای دمشقی نیز در روایتی که از این نبرد کوروش ثبت کرده است به عقب نشینی پارسیان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در این میان غیرتمندی زنان پارسی را که در بلندی پناه گرفته بودند ستایش می کند که با داد و فریادهایشان ، پدران ، برادران و شوهران خویش را ترغیب می کردند که دلاوری بیشتری به خرج دهند و به قبول شکست گردن ننهند و حتی این مسأله را از دلایل اصلی پیروزی نهایی پارسیان قلمداد می کند.

 

به هر روی فرجام جنگ ، پیروزی پارسیان و اسارت استیاگ بود. کوروش کبیر به سال ٥٥٠ ( ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ی انقراض دولت ماد و آغاز حاکمیت پارسیان بر سر نهاد. خزانه ی عظیم ماد به تصرف پارسیان درآمد و به عنوان یک گنجینه ی بی همتا و یک ثروت لایزال - که بدون شک برای جنگ های آینده بی نهایت مفید خواهد بود - به انزان انتقال یافت.

 

کوروش کبیر پس از نخستین فتح بزرگ خویش ، نخستین جوانمردی بزرگ و گذشت تاریخی خود را نیز به نمایش گذاشت. استیاگ – همان کسی که از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال کشتن وی بوده است–پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به هلاکت نرسید و رفتارهای رایجی که درآن زمان سرداران پیروز با پادشاهان مغلوب می کردند در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پایان عمر در آسایش و امنیت کامل زندگی کند و در تمام این مدت مورد محبت و احترام کوروش بود. بعدها با ازدواج کوروش و آمیتیس ( دختر استیاگ و خاله ی کوروش ) ارتباط میان کوروش و استیاگ و به تبع آن ارتباط میان پارسیان و مادها ، نزدیک تر و صمیمی تر از گذشته شد. ( گفتنی است چنین ازدواجهای درون خانوادگی در دوران باستان – بویژه در خانواده های سلطنتی – بسیار معمول بوده است). پس از نبردی که امپراتوری ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ٥٤٧ ( ق.م ) ، کوروش به خود لقب پادشاه پارسیان داد و شهر پاسارگاد را برای یادبود این پیروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور پیروزمندانه ی قوم پارس بنا نهاد.

 

● نبرد سارد

سقوط امپراتوری قدرتمند ماد و سربرآوردن یک دولت نوپا ولی بسیار مقتدر به نام ” دولت پارس “ برای کرزوس ، پادشاه لیدی - همسایه ی باختری ایران ، سخت نگران کننده و باورنکردنی بود. گذشته از آنکه امپراتور خودکامه ی ماد ، برادر زن کرزوس بود و دو پادشاه روابط خویشاوندی بسیار نزدیکی با یکدیگر داشتند ، نگرانی کرزوس از آن جهت بود که مبادا پارسیان تازه به قدرت رسیده ، مطامعی خارج از مرزهای امپراتوری ماد داشته باشند و با تکیه بر حس ملی گرایی منحصر بفرد سربازان خود ، تهدیدی متوجه حکومت لیدی کنند. کرزوس خیلی زود برای دفع چنین تهدیدی وارد عمل گردید و دست به کار تشکیل ائتلاف مهیبی از بزرگترین ارتشهای جهان آن زمان شد ؛ ائتلافی که اگر به موقع شکل می گرفت بدون شک ادامه ی حیات دولت نوپای پارس را مشکل می ساخت.

 

فرستادگانی از جانب دولت لیدی به همراه انبوهی از هدایا و پیشکش های شاهانه به لاسدمون ( لاکدومنیا ، پایتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن کشور بخواهند برای کمک به جنگ با امپراتوری جدید،سربازان و تجهیزات نظامی خود را در اختیار لیدی قرار دهد. از نبونید ( پادشاه بابل ) و آمیسیس ( فرعون مصر ) نیز درخواست های مشابهی به عمل آمد. واحدهایی از ارتش لیدی نیز ماموریت یافتند تا با گشت زنی در سرزمین تراکیه ، به استخدام نیروهای جنگی مزدور برای نبرد با پارسیان بپردازند. ناگفته پیداست که چنین ارتش متحدی تا چه اندازه می توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عین حال ، کرزوس برای محکم کاری کسانی را نیز به معابد شهرهای مختلف - از جمله معابد دلف ، فوسید و دودون - فرستاد تا از هاتفان غیبی معابد ، نظر خدایان را نیز در مورد این جنگ جویا شود. از آنچه در سایر معابد گذشت بی اطلاعیم ولی پاسخی که هاتف غیبی معبد دلف به سفیران کرزوس داد اینچنین بود :

 

« خدایان ، پیش پیش به کرزوس اعلام می کنند که در جنگ با پارسیان امپراتوری بزرگی را نابود خواهد کرد. خدایان به او توصیه می کنند که از نیرومندترین یونانیان کسانی را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او می گویند که وقتی قاطری پادشاه می شود کافی است که او کناره های شنزار رود هرمس را در پیش گیرد و بگریزد و از اینکه او را ترسو و بی غیرت بنامند خجالت نکشد.»

این پیشگویی کرزوس را در حیرت فرو برد. او به این نکته اندیشید که اصلاَ با عقل جور در نمی آید که قاطری پادشاه شود. بنابرین قسمت اول آن پیشگویی را - که می گفت کرزوس نابود کننده ی یک امپراتوری بزرگ خواهد بود - به فال نیک گرفت و آماده ی نبرد شد. ولی همه چیز بدانسان که کرزوس در نظر داشت پیش نمیرفت. اسپارتیها اگر چه سفیر کرزوس را به نیکی پذیرا شدند و از هدایای او به بهترین شکل تقدیر کردند ولی در مورد کمک نظامی در جنگ پاسخ روشنی ندادند. حاکمان بابل و مصر نیز وعده دادند که در سال آینده نیروهایشان را راهی جنگ خواهند کرد.

 

با این همه کرزوس تصمیم خود را گرفته بود و در سال ٥٤٦ پیش از میلاد ، با تمام نیروهایی که توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود که در جهان آن زمان به عنوان بی باک ترین و کارآزموده ترین سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند - از سارد خارج شد. سپاه لیدی از رود هالیس ( که مرز شناخته شده ی دولتین لیدی و ماد بود ) گذشت و وارد کاپادوکیه در خاک ایران گردید.

 

پس از آن نیز غارت کنان در خاک ایران پیش رفت و شهر پتریا را نیز متصرف شد. سپاهیان لیدیایی ، در حال پیشروی در خاک ایران دارایی های تمامی مناطقی را که اشغال می شد چپاول می نمودند و مردم آن مناطق را نیز به بردگی می گرفتند. ولیکن ناگهان سربازان لیدیایی با چیز غیر منتظره ای روبرو شدند ؛ ارتش ایران به فرماندهی کوروش کبیر به سوی آنها می آمد! ظاهراَ یک لیدیایی خائن که از جانب کرزوس مامور بود تا از سرزمین های تراکیه برای او سرباز اجیر کند ، به ایران آمده بود و کوروش را در جریان توطئه ی کرزوس قرار داده بود. نخستین بار ، سپاهیان ایرانی و لیدیایی در دشت پتریا درگیر شدند.

 

به گفته ی هرودوت هر دو لشکر تلفات سنگینی را متحمل شدند و شب هنگام در حالی که هیچ یک نتوانسته بودند به پیروزی برسند ، از یکدیگر جدا شدند. کرزوس که به سختی از سرعت عمل نیروهای پارسی جا خورده بود ، تصمیم گرفت شب هنگام میدان را خالی کند و به سمت سارد عقب نشید. به این امید که از یک سو پارسیان نخواهند توانست از کوههای پر برف و راههای صعب العبور لیدی بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوی دیگر تا پایان فصل سرما ، نیروهای متحدین نیز در سارد به او خواهند پیوست و با تکیه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگیر نموده ، از هر طرف به ایران حمله ور شود. پس از رسیدن به سارد ، کرزوس مجدداَ سفیرانی به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاکید از آنان خواست حداکثر تا پنج ماه دیگر نیروهای کمکی خود را ارسال دارند.

 

صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و میدان نبرد را خالی دید ، بر خلاف پیش بینی های کرزوس ، تصمیمی گرفت که تمام نقشه های او را نقش برآب کرد. سربازان ایرانی نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلکه با جسارت تمام راه سارد را در پیش گرفتند و با گذشتن از استپهای ناشناخته و کوهستان های صعب العبور کشور لیدی ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پایتخت اردو زدند. وقتی که کرزوس خبردار شد که سپاهیان کوروش بر سختی زمستان فائق آمده اند و بی هیچ مشکلی تا قلب مملکتش پیش روی کرده اند غرق در حیرت گردید. از یک طرف هیچ امیدی به رسیدن نیروهای کمکی از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف دیگر کرزوس پس از رسیدن به سارد ، سربازان مزدوری را که به خدمت گرفته بود نیز مرخص کرده بود چون هرگز گمان نمی کرد که پارسی ها به این سرعت تعقیبش کنند و جنگ را به دروازه های سارد بکشانند. بنابرین تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نیروهای باقی مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسیان بود.

 

کوروش می دانست که جنگیدن در سرزمین بیگانه ، برای سربازان پارسی بسیار سخت تر از دفاع در داخل مرزهای کشور خواهد بود و از سوی دیگر فزونی نیروهای دشمن و توانایی مثال زدنی سواره نظام لیدی ، نگرانش می کرد. لذا به توصیه دوست مادی خود ، هارپاگ ( همان کسی که یکبار جانش را نجات داده بود ) تصمیم گرفت تا خط مقدم لشکرش را با صفی از سپاهیان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هیچ چیز به اندازه ی بوی شتر وحشت نمی کنند و به محض نزدیک شدن به شتران ، عنان اسب از اختیار صاحبش خارج می شود.

بنابرین سواره نظام لیدی ، هرچقدر هم که قدرتمند باشد ، به محض رسیدن به اولین گروه از سپاهیان پارس عملاَ از کار خواهد افتاد. پیاده نظام کوروش نیز دستور یافت تا پشت سر شتران حرکت کند و پس از آنان نیز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با این فریاد کوروش که « خدا ما را به سوی پیروزی راهنمایی می کند » سپاهیان ایران و لیدی رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ بسیار خونین بود ولی در نهایت آنانکه به پیروزی رسیدند لشکریان پارس بودند. از میان لیدیایی ها ، آنان که زنده مانده بودند - به جز معدودی که دوباره برای گرفتن کمک به کشورهای دیگر رفتند - به درون شهر عقب نشستند و دروازه های شهر را مسدود کردند. به این امید که بالاخره متحدین اسپارتی ، بابلی و مصری از راه می رسند و کار ایرانی ها را یکسره می کنند. پس از شکست و عقب نشینی لیدیایی ها ، پارسیان شهر سارد را به محاصره درآوردند.

 

شهر سارد از هر طرف دیوار داشت بجز ناحیه ای که به کوه بلندی بر می خورد و به خاطر ارتفاع زیاد و شیب بسیار تند آن لازم ندیده بودند که در آن محل استحکاماتی بنا کنند. پس از چهارده روز محاصره ی نافرجام کوروش اعلام کرد به هر کس که بتوانند راه نفوذی به درون شهر بیابد پاداش بسیار بزرگی خواهد داد. بر اثر این وعده بسیاری از سپاهیان در صدد یافتن رخنه ای در استحکامات شهر برآمدند تا آنکه روزی یک نفر پارسی به نام ” هی رویاس “ دید که کلاه خود یک سرباز لیدیایی از بالای دیوار به پایین افتاد. او چست و چالاک پایین آمد ، کلاهش را برداشت و از همان راهی که آمده بود بازگشت. ” هی رویاس “ دیگران را در جریان این اکتشاف قرار داد و پس از بررسی محل ، گروه کوچکی از سپاهیان کوروش به همراه وی از آن مسیر بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتی دروازه های شهر را بروی همرزمان خود گشودند.

 

در مورد آنچه پس از ورود پارسیان به داخل شهر سارد روی داد نمی توانیم به درستی و با اطمینان سخن بگوییم ؛ اگر چه در این مورد نیز هر یک از مورخان ، روایتی نقل کرده اند ولی متاسفانه هیچ کدام از این روایات قابل اعتماد نیستند. حتی هرودوت که نوشته های او معمولاَ بیش از سایرین به واقعیت نزدیک است ، آنچه در این مورد خاص می گوید ، حقیقی به نظر نمی رسد. ابتدا روایت گزنفون را می آوریم و سپس به سراغ هرودوت خواهیم رفت :

« وقتی کرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظیم فرود آورد و به او گفت : من ، ای ارباب ، به تو سلام می کنم ، زیرا بخت و اقبال از این پس عنوان اربابی را به تو بخشیده است و مرا مجبور ساخته است که آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام می کنم ، چون تو مردی هستی به خوبی خودم و سپس به گفته افزود : آیا حاضری به من توصیه ای بکنی ؟ من می دانم که سربازانم خستگیها و خطرهای بیشماری را متحمل شده و در این فکرند که عنی ترین شهر آسیا پس از بابل یعنی سارد را به تصرف خود درآورند.

 

بدین جهت من درست و عادلانه می دانم که ایشان اجر زحمات خود را بگیرند چون می دانم که اگر ثمره ای از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زیادی نخواهم توانست ایشان را به زیر فرمان خود داشته باشم. در عین حال ، این کار را هم نمی توانم بکنم که به ایشان اجازه دهم شهر را غارت کنند. کرزوس پاسخ داد : بسیار خوب ،‌ پس بگذار بگویم اکنون که از تو قول گرفتم که نخواهی گذاشت سربازانت شهر را غارت کنند و زنان و کودکان ما را نخواهی ربود ، من هم در عوض به تو قول می دهم که لیدیایی ها هر چیز خوب و گرانبها و زیبایی در شهر سارد باشد بیاورند و به طیب خاطر به تو تقدیم کنند.

 

تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقی بگذاری سال دیگر دوباره شهر را مملو از چیزهای خوب و گرانبها خواهی یافت. برعکس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگیری همه چیز حتی صنایعی را که می گویند منبع نعمت و رفاه مردم است از بین خواهی برد. گنجهای مرا بگیر ولی بگذار که نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگیرند. من بیش از حد از خدایان سلب اعتماد کرده ام . البته نمی خواهم بگویم که ایشان مرا فریب داده اند ولی هیچ بهره ای از قول ایشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است:

 

« تو خودت خودت را بشناس!» باری ، من پیش از خودم همواره تصور می کردم که خدایان همیشه باید نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممکن است که دیگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و لیکن کسی نیست که خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهای سرشاری که داشتم و به پیروی از حرفهای کسانی که از من می خواستند در رأس ایشان قرار بگیرم و نیز تحت تاثیر چاپلوسیهای کسانی که به من می گفتند اگر دلم را راضی کنم و فرماندهی بر ایشان را بپذیرم همه از من اطاعت خواهند کرد و من بزرگترین موجود بشری خواهم بود ضایع شدم و از این حرفها باد کردم و به تصور اینکه شایستگی آن را دارم که بالاتر از همه باشم ، فرماندهی و پیشوایی جنگ را پذیرفتم ولیکن اکنون معلوم می شود که من خودم را نمی شناختم و بیخود به خود می بالیدم که می توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبری کنم ، تویی که محبوب خدایانی و به خط مستقیم نسب به پادشاهان می رسانی. امروز حیات من و سرنوشت من تنها به تو بستگی دارد. کوروش گفت :

 

من وقتی به خوشبختی گذشته ی تو می اندیشم نسبت به تو احساس ترحم در خود می کنم و دلم به حالت می سوزد. بنابرین من از هم اکنون زنت و دخترانت را که می گویند داری و دوستان و خدمتکاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس می دهم. فقط قدغن می کنم که دیگر نباید بجنگی. »

 

و اما اینک به نقل گفته ی هرودوت می پردازیم و پس از آن خواهیم گفت که چرا این روایت نمی تواند با حقیقت منطبق باشد ؛ « کرزوس به خاطرغم و اندوه زیاد در جایی ایستاده بود و حرکت نمی کرد و خود را نمی شناساند. در این حال یکی از سپاهیان پارسی به قصد کشتن او به وی نزدیک گردید که ناگهان پسر کر و لال کرزوس زبان باز کرد و فریاد زد:

 

” ای مرد ! کرزوس را نکش “ بدینگونه سرباز پارسی از کشتن کرزوس منصرف شد و او را دستگیر کرد. به فرمان کوروش ، کرزوس را به همراه ١٤ تن دیگر از نجبای لیدی ، به روی توده ای از هیزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن کردند کرزوس فریاد زد ” آه ! سولون ، سولون “ . کوروش توسط مترجم خود ، معنی این کلمات را پرسید. کرزوس پس از مدتی سکوت گفت: « ای کاش شخصی که اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت می کرد » کوروش باز هم متوجه منظور کرزوس نشد و دوباره توضیح خواست. سپس کرزوس گفت :

 

« زمانیکه سولون در پایتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشیاء قیمتی خود را به او نشان دادم و پرسیدم چه کسی را از همه سعاتمندتر می داند ، در حالی که یقین داشتم که اسم مرا خواهد برد. ولی او گفت تا کسی نمرده نمی توان گفت که سعادتمند بوده یا نه ! » کوروش از شنیدن این سخن متاثر شد و بی درنگ حکم کرد که آتش را خاموش کنند ولی آتش از هر طرف زبانه می کشید و موقع خاموش کردن آن گذشته بود. آنگاه کرزوس گریست و ندا داد « ای آپلن! تو را به بزرگواری خودت سوگند می دهم که اگر هدایای من را پسندیده ای بیا و مرا نجات بده » پس از دعای کرزوس به درگاه آپلن ، باران شدیدی باریدن گرفت و آتش را خاموش کرد. پارسیان که سخت وحشت زده بودند ، در حالی که زرتشت را به یاری می طلبیدند از آنجا گریختند. »

 

این بود روایت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولی ما دلایلی داریم که باور کردن این روایت را برایمان مشکل می سازند. نخستین دلیل بر نادرست بودن این روایت ، مقدس بودن آتش نزد ایرانیان است که به آنها اجازه نمی داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – یعنی مقدس ترین چیزی که در تمام عالم وجود دارد - بی حرمتی کرده ، آن را آلوده سازند. دلیل دوم آنست که در سایر مواردی که کوروش بر کشوری فائق آمده ، هرگز چنین رفتاری سراغ نداریم و هرودوت نیز خود اذعان می کند به این که رفتار کوروش با ملل مغلوب و بویژه با پادشاهان آنان بسیار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومین و مهمترین دلیل آنکه امروز مشخص شده است که اصولاَ در زمان سلطنت کرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نکرده بود بنابرین داستانی که هرودوت نقل می کند به هیچ عنوان رنگی از واقعیت ندارد. چهارمین نکته ی شک برانگیزی که در این روایت وجود دارد آن است که آپولن ، خدای یونانیان بوده و این مسأله یک احتمال قوی پیش می آورد که هرودوت – به عنوان یک یونانی - کوشیده است باورهای مذهبی خود را در این مسأله دخالت دهد.

 

در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نیز روایت های مشابهی نقل شده است که اگر چه در پایان به این نکته می رسند که سربازان پارسی ، شهر را غارت نکرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار کرده اند ولی می کوشند به نوعی این رفتار سپاهیان پارس را به عملکرد کرزوس و تاثیر سخنان وی در پادشاه جوان هخامنشی مربوط کنند تا آنکه مستقیماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ی سپاهیان ایران بدانند. پس از تسخیر سارد ، تمام کشور لیدیه به همراه سرزمینهایی که پادشاهان آن سابقاَ فتح کرده بودند ، به کشور ایران الحاق شد و بدین ترتیب مرز ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید.

 

پس از بدست آوردن سارد ، تمام لیدیه با شهرهای وابسته اش ، به دست کوروش افتاد و حدود ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید. این مستعمرات را چنانکه در جای خود خواهد آمد اقوام یونانی بر اثر فشاری که مردم دریایی به اهالی یونان وارد آوردند ، بنا کرده بودند. کوچ کنندگان از سه قوم بودند : ینانها ، الیانها و دریانها. نام یونان به زبان پارسی از نام قوم یکمی آمده است زیرا اهمیت آنها در این دست آورده ها (مستعمرات) بیشتر بود.

هرودوت اوضاع این مستعمرات را چنین می نویسد: ینانهایی که شهر پانیوم وابسته به آنهاست شهرهای خود را در جاهایی بنا کرده اند که از حیث خوبی آب و هوا در هیچ جا مانند ندارد. نه شهرهای بالا می توانند با این شهرها برابری کنند و نه شهرهای پایین ، نه کرانه های خاوری و نه کرانه های باختری .

 

ینانها به چهار لهجه سخن می گویند شهر ینانی ملیطه که در باختر واقع است پس از ان می نویت و پری ین است . این شهرها در کاریه قرار دارند و اهالی آنها به یک زبان سخن می گویند. شهرهای ینانی واقع در لیدیه اینهاست : افس ، کل فن ، لیدوس ، تئوس ، کلازمن ، فوسه. اینها به یک زبان سخن می گویند ولی زبان آنها همانند زبان شهرهای یاد شده در بالا نیست. از سه شهر دیگر ینانی دو شهر در جزیده سامس و خیوس واقع است و سومی ارتیر است که که در خشکی بنا شده است. اهالی خیوس و ارتیر به یک زبان سخن می وین دو اهالی سامس به زبانی دیگر. این است چهار لهجه ینانی .

 

پس از آن هرودوت می گوید : ینانهای هم پیمان زمانی از دیگر ینانها جدا شده بودند و جدایی آها از اینجا بود که در آن زمان ملت یونانی به تمامی ناتوان به دید می آمد و ینانها در میان اقوام یونانی از همه ناتوانتر بودند و به جز شهر آتن شهر مهمی نداشتند. بنابرین چه آتنیها و چه دیگر ینانیها پرهیز داشتند از اینکه خود را ینانی بنامند و گمان می رود که اکنون هم بیشتر ینانها این نام را شرم آور می دانند.

 

دوازده شهر همی پیمان ینانی برعکس به نام خود سربلند بودند. آنها معبدی برای خود ساختند که آن را پانیونیوم نامیدند از ینانهای دیگر کسی را به آنجا راه نمی دادند و کسی هم جز اهالی ازمیر خواهند آن نبود که در پیمان آنها وارد شود. پانیوم در دماغه ی میکال قرار دارد این معبد برای خدای دریاها ، پوسیدون هلی *** ، ساخته شده است. در نوروزها ینانها ی شهرهای هم پیمان در اینجا گرد می آیند و این جشن را جشن پانیونیوم می نامند.

 

 

زندگینامه کوروش کبیر

 

از گفته های هرودت روشن می شود که دریانها هم همبستگی با شش شهر دریانی داشتند ولی بعدها هالی کارناس را باری اینکه یک ی از اهالی آن بر خلاف عادت قدیم رفتار کرد ، از پیمان بیرون کردند. الیانها همبستگی از دوازده شهر داشتند ولی ازمیر را ینانها از آنها جدا کردند و یازده شهر دیگر در همبستگی الیانی بازماند. زمینها الیانی پربارتر از زمینهای ینانی بود ولی از حیث خوبی آب و هوا با شهرهای ینانی برابری نمی کرد.

 

از گفته های هرودوت چنین برمی آید که این مستعمرات را سه قوم یونانی بنا کدره بودند و بین تمام آنها همراهی و هم پیمانی نبود. زیرا هر یک از همبسته های کوچک برپا کرده با هم هم چشمی و کشمکش داشتند.

 

پس از آن تاریخ نگار نامبرده می گوید : ینانها و الیانها نماینده ای نزد کوروش فرستاده و درخاست کردند که کوروش با آنها مانند پادشاه لید ی رفتار کند یعنی به کارهای درونی آنها دخالت نکند وهمان امتیازات را بشناسد. کوروش پاسخی یکراست به آنها نداده و این مثل را آورد : « زنی به دریا نزدیک شده و دید که ماهیهای قشنگی در آب شنا می کنند. پیش خود گفت : اگر من نی بزنم آشکارا این ماهیها به خشکی درآیند . بعد نشست و هر چند که نی زد چشمداشت او برآورده نشد. پس توری برداشت و به دریا افکند و شمار زیادی از ماهیان به دام افتادند. وقتی که ماهی ها در تور به بالا و پایین می جستند ، نی زن حال آنها را دید و گفت : حالا دیگر بیهوده می رقصید! می بایست وقتی برایتان نی میزدم می رقصیدید. »

 

هرودوت این گفته را چنین تعبیر می کند : کوروش خواست با این مثل آنها بدانند که موقع را از دست داده اند، چه وقتی که پیش از به دست آوردن سارد به آنها پیشنهاد همبستگی شده بود و آنها رد کرده بودند. از میان مستعمرات یونانی ، کوروش فقط با اهالی ملیطه قرارداد کرزوس را تازه کرد و و نمایندگان دیگر شهرها را نپذیرفت. نمایندگان به شهرهای خود بازگشتند و پاسخ کوروش را رسانیدند . سپس از تمام شهرهای یونانی آسیای کوچک نمایندگانی برگزیده شدند که در پانیونیوم گرد آمده و در برابر کوروش همبسته شوند.

 

نمایندگان شهرهایی چون کل فن ، افس ، فوسه ، پری ین ، لبدس ، تئوس ، اریتر و دیگران در اینجا گرد آمده بودند . شهر ملیطه چون به مقصود خویش رسیده بود در این گروه شرکت نکرد. جزیره ی سامس و خیوس هم شرکت نکردند به این امید که کوروش چون نیروی دریایی نیرومندی ندارد کاری با آنها نخواهد داشت. ولی دیگر شهرها با وجود اختلافاتی که با یکدیگر داشتند ، از جهت خطر مشترکی که احساس می کردند در این گردهمآیی حضور یافتند.

 

الیانها گفتند هر چه ینانها بکنند ما هم خواهیم کرد. دریانها از جهت آنکه از شهرهای کارناس که دریانی بود نماینده ای پذیرفته نشده بود ، از شرکت در عملیات خودداری کردند. چون جزایر یونانی هم حاضر نشدند در این گردهمآیی شرکت کنند ، ینانها و االیانها قرار گذاتند نماینده ای به اسپارت گسیل کنند و از آن دولت یاری جویند.

 

با این هدف پی تر موس نامی از اهای فوسه که سخنران و سخندان بود با انبوهی از هدایا به نزد اولیای دولت اسپارت فرستاده شد. ولی اسپارتی ها جواب درستی به وی ندادند و تنها وعده کردند که گروهی را خواهند فرستاد تا اوضاع منطقه را بازبینی کنند. بدین منظور یک کشتس اسپارتی پنجاه پارویی رهسپار فوسیه شد و در آنجا نمایندگان اسپارت ، فردی به نام لاکریناس را برگزیدند و برای مذاکره با کوروش روانه ی سارد کردند. او به شاه گفت : بر حذر باشید از اینکه مستعمرات یونانی را آزار کنید ، زیرا اسپارت چنین رفتاری را نخواهد پذیرفت.

 

کوروش از یونانیهایی که در رکاب وی بودند پرسید : مگر این لاسدمونیها کیستند و عده شان چقدر است که اینگونه سخن می گویند؟ پس از آنکه یونانیها این مردم به کوروش شناساندند ، کوروش رو به نماینده کرد و گفت : من از مردمی که در شهرهایشان جای ویژه ای دارند که در آنجا گرد هم می آیند و با سوگند دروغ و نیرنگ یکدیگر را فریب می دهند هراسی ندارم. اگر زنده ماندم چنان کنم که این مردم به جای دخالت در کار ینانیها از کارهای خودشان سخن بگویند.

 

نماینده ی اسپارت پس از شنیدن پاسخ کوروش به کشور خویش بازگشته به پادشاه اسپارت ( آناک ساندریس ، آریستون ) پاسخ کوروش را رسانید. انها هم پاسخ را به مردم رسانیدند و مسئله ی کمک گرفتن یونانیهای آسیای صغیر از اسپارتیها به همین جا ختم شد.

 

هرودوت می گوید بیم دادن کوروش به همه ی یونانیها بود ، چه هر شهر یونانی میدانی دارد و مردم برای داد و ستد در آنجا گرد می آیند ولی در پارس چنین میدانهایی وجود ندارد. نتیجه ای که تاریخنگار یاد شده می گیرد درست نیست زیرا مقصود کوروش روش حکومت آنها بوده است . یونانیهایی که از ملتزمین کوروش بودند او را از روش حکومت اسپارت آگاه کرده و گفتند مردم در جایی میدان مانند گرد آمده و در کارها سخن می گویند و هر یک از سخنوران می خواهند باور خود را به مردم بپذیرانند.

 

آشکار است که ککوروش از روش چنین حکومتی خوشش نیامده و آن پاسخ را داده است . خلاف این فرض طبیعی نیست. زیرا وقتی که می خواهند مردمی را بشناسانند روش حکومت آن را کنار نمی گذارند تا از میدان داد و ستد سخن بگویند. بنابرین از این پاسخ نمی توان داوری کرد که میدان خرید و فروش در پارس پیدایی نداشته است به عکس چون داد و ستد در آن زمان بیشتر با تبدیل جنس به جنس می شد و مغازه یا حجره برای اینگونه داد وستد تنگ بود ، پس این میدانها بوده است. به هر حال اگر هم نبوده مقصود کوروش روش حکومت اسپارتیها بود نه میدان داد و ستد آنها.

 

کوروش در این هنگام به کارهایی که در خاور داشت بیش از کارهای باختر اهمیت داد. یک تن از اهالی لیدیه به نام پاکتیاس را برگزید و به حکومت این کشور گماشت . ترتیبات آن را با حوالی که در زمان آزادی داشت باقی گذاشت و پس از آن با کرزوس راهی ایران شد.

 

هرودوت می گوید دلیل برگزیدن یک تن لیدیایی به فرمانروایی این کشور این بود که کوروش ترتیب ایران را در دید آورد ، چون در ایران رسم بر این بود که وقتی کشوری را می گرفتند از خانواده فرمانروایان یا نجبای آن کشور کسی را به فرمانروایی آن بر می گزیدند. ولی دیری نپایید که کورش دانست که این ترتیب سازگار اوضاع آسیای پایینی نیست.

 

توضیح آنکه پاکتیاس همین که کورش را دور دید وعوی آزاد شدن لیدیه کرد و چون کورش گنجینه را به او سپرده بود با آن پول مردم کناره را با خود همراه کرد و سپاهی ترتیب داد بعد به سارد شتافته و فرمانروای ایرانی را در ارگ پیرامون گرفت. این خبر در راه به کورش رسید و او چنانکه هرودت می گوید از کرزوس پرید سرانجام این کار چیست ؟ چنیین به نظر می آید که مردم لیدی هم برای خودشان و هم برای من دردسر درست می کنند. آیا بهتر نیست که لیدیها را برده کنم ؟ کرزوس در پاسخ گفت خشمگین نشو ، لیدها نه از بابت گذشته گناهی دارند و نه از جهت حا ل . گذشته ها به گردن من بود و حال گناه از پاکتیاس است که باید تنبیه شود.

 

از گناه لیدیها بگذر و برای اینکه بعدها شورش نکنند نماینده ای به سارد فرست و فرمان بده که لیدیها اسلحه برندارند ، در زیر ردا قبایی بپوشند و کفشاهی بلند به پا کنند و کودکان خویش را به نواختن آلات موسیقی و بازرگانی وادارند. به زودی خواهی دید که مردان لیدی زنانی خواهند بود و اندیشه تو از شورش آنها راحت خواهد شد. والبته کورش هرگز به این توصیه های رهبری که برای زن کردن مردان کشورش نقشه می کشید اهمیت نداد. مازارس سردار ایرانی برای سرکوب شورش پاکتیاس به سارد فرستاده شد.

 

با ورود مازارس به شهر سارد ، پاکتیاس شهر را رها کرد و به کوم ( = کیمه ، مستعمره ی یونانی ) گریخت. مازارس به اهالی کوم پیغام داد که باید پاکتیاس را تسلیم کنند. اهالی کوم از یک سو نمی خواستند با پارسیان وارد جنگ شوند و از سوی دیگر راضی نبودند کسی را که به آنها پناه آورده است تسلیم پارسیان کنند، لذا از پاکتیاس خواستند تا از شهر آنها بیرون رود و به ملیطه بگریزد. به خواست اهالی کوم ، پاکتیاس به ملیطه رفت ولی از بخت بد شهری که به آن پناه آورده بود مردمی داشت بازرگان و پرستنده ی پول ! آنها راضی شدند در ازای دریافت وجهی پاکتیاس را تسلیم کنند ولی پاکتیاس بوسیله ی یک کشتی که از کوم آمده بود به جزیره ی خیوس فرار کرد اما این پایان بدبیاری های او نبود.

 

اهالی این جزیره خواهان ناحیه ای به نام آتارنی بودند که در برابر خیوس واقع بود و به مازارس گفتند که اگر آن ناحیه را به ما دهی پاکتیاس را به تو می سپاریم. مازارس چنین کرد و مردم خیوس پاکتیاس را آوردند و تحویل سپاهیان پارس دادند. سپس مازارس حکم مرگ پاکتیاس را صادر نمود و بدینگونه فرماندار شورشی لیدیه مجازات شد.

 

در پی این حادثه ، کورش تصمیم گرفت برای دفع خطرات احتمالی مستعمرات یونانی آسیای صغیر را نیز تسخیر نماید. لذا مازارس را به مطیع کردن این مستعمرات گماشت. نخستین شهری که فرو پاشید پری ین بود. پس از آن دشت مه آندر و کشورهای ماگنزی نیز سر به فرمان پارسیان فرود آوردند. در این هنگام مازارس از دنیا رفت و هارپاگ مادی جانشین او شد. هارپاگ بلافاصله شهر فوسه را پیرامون گرفت و به اهالی آن یک اولتیماتوم بیست و چهار ساعته داد که بجنگند یا تسلیم شوند.

مردم فوسه که دریانوردان زبردستی بودند و کشتی های فراوانی داشتند ، از این مهلت یک شبانه روزی سود بردند و شبانه سوار بر کشتی های خود شهر را ترک کردند. با پایان یافتن زمان تعیین شده ، سپاهیان پارسی به شهر درآمدند و شهر خالی از سکنه ی فوسه را بدست گرفتند. مردم فوسه سوار بر کشتی های خود به جزیره ی خیوس گریختند ولی خیوسی ها آنها را نپذیرفتند و به آنان جا ندادند. سپس فراریان فوسه تصمیم گرفتند به کرس کوچ کنند ولی پیش از آن خواستند به شهر خود باز گردند و از پارسیان انتقام بگیرند.

 

با این هدف به فوسه برگشته و در نزدیکی آن شهر شماری از پارسیان را کشتند. بسیاری از اهالی فوسه ( تقریبا نیمی از آنها ) با دیدن دوباره ی موطن خود هوس کوچ را از سر پراندند و با استفاده از عفوی که هارپاگ اعلام کرد، در ازای پذیرفتن فرمانبرداری از پارسیان به خانه هایشان بازگشتند. و اما نیم دیگر مردم فوسه به آلالیا در کرس رفتند و چون به راه زنی در دریاها پرداختند ، دولت قرتاجنه با آنان نبرد کرد و شمار زیادی از آنان را از پای درآورد و بازمانده ی آنها از جایی به جای دیگر رفتند تا به ولیا در خلیج پولیکاسترو رسیده و در آنجا ساکن شدند.

 

پس از آن لشکر پارس آهنگ تسخیر تئوس کرد. تئوس یکی از زیباترین شهرهای ایونیه بود که سه هزار سال پیش از این بوسیله ی مهاجرانی که از بخش پرتانیه ی آتن به آنجا آمده بودند بنا شده بود. اهالی تئوس نیز به سان مردم فوسه رفتار کردند . یعنی پیش از رسیدن پارسیان ، شهر را تخلیه نموده و به آبدر گریختند و در همانجا ساکن شدند. و اما سایر شهرهای ایونیه چون دریانها و اُاِلیانها راه مردم تئوس و فوسه را نرفتند. آنها با پارسیان پیمان بستند و با پذیرش حکومت آنان در شهر و دیار خود ماندند و به زندگی آرام خود ادامه دادند. از آن پس هارپاگ به جنگ با کاریها ، کیلیکها و پداسیها پرداخت و اندک اندک تمام نواحی آسیای صغیر به فرمان ایرانیان درآمد.

 

● نبرد بابل

نبرد بابل را از بسیاری جهات می توان مهترین حادثه در دوران زندگی کوروش و حتی در تمامی طول دوران باستان دانست ؛ چه از نظر عظمت و نفوذناپذیری رویایی استحکامات بابل که تسخیر آن در خیال مردمان آن دوران نیز نمی گنجید و چه از جهت رفتار جوانمردانه و انسانی کوروش کبیر با مردم مغلوب آن شهر و یهودیانی که در بند داشتند که او را شایسته ی عنوان « پایه گذار حقوق بشر » کرده است. به واقع می توان گفت که کوروش هرآنچه از مردی و مردمی و از سیاست و کیاست داشت در بابل بروز داده است. نظر به اهمیت این نبرد بد نیست قبل از توصیف آن کمی با شهر بابل و مردوک – خدای خدایان آن - آشنا گردیم ؛

شهری که ما آن را به پیروی از یونانیان « بابل » می نامیم در زبان سومری « کادین گیر » و در زبان اکدی « باب ایلانی » نامیده می شود که این هر دو به معنای « دروازه ی خدایان » می باشند. ناگفته پیداست که مردم چنین شهری تا چه اندازه می بایست به اصول مذهبی و خدایان خود پایبند بوده باشند.

 

● حمورابی

هنگامی که حمورابی تکیه بر تخت سلطنت بابل می زد کشوری به نسبت کوچک را از پدرش ( سین – موبعلیت ) به ارث بده بود که تقریباً هشتاد مایل درازا و بیست مایل پهنا داشت وحدود آن از سیپار تا مرد ( از فلوجه تا دیوانیه ی کنونی ) گسترده بود. در آن زمان پادشاهی های به مراتب بزرگتر وقدرتمندتری کشور بابل را پیرامون گرفته بودند. سرتاسر جنوب تحت سلطه ی " ریم سین " ( پادشاه لارسا ) بود ؛ در شمال سه کشور ماری ، اکلاتوم و آشور در دست " شمشی عداد " و پسرانش بود و در شرق " ددوشه " ( متحد عیلامیان ) بر اشنونه حکم می راند.

 

پادشاه حمورابی اگر چه همچون پدرانش از همان نخستین روزهای سلطنت مشتاق گسترش مرزهای کشورش بود ، لیکن با نظر به قدرت همسایگان مقتدر خویش ، پنج سال درنگ کرد و چون پایه های قدرتش را مستحکم یافت از سه سو به کشورهای همسایه حمله ور گشت ؛ ایسین را تصرف کرد و در امتداد فرات به سوی جنوب تا اوروک پیش رفت.

در اموتبال بین دجله و جبال زاگرس جنگید و آن ناحیه را متصرف شد و سرانجام در سال یازدهم از سلطنت خود توانست پیکوم را به اشغال درآورد. از آن پس بیست سال از سلطنت خود را صرف ترمیم معابد و تقویت استحکامات شهرهای تصرف شده کرد . در بیست و نهمین سال از پادشاهی حمورابی ، کشور بابل هدف تهاجم مشترک ائتلافی متشکل از عیلامیان ، گوتیان ، سوباریان ( آشوریان ) و اشنونه قرار می گیرد که با دفاع ارتش حمورابی این تهاجم ناکام می ماند. سال بعد حمورابی در تهاجمی شهر لارسا را متصرف می شود.

 

در سال سی و یکم همان دشمنان قدیمی دوباره متحد می شوند و به سوی بابل لشکر می کشند. اینبار حمورابی نه تنها تمامی سپاهیان انان را تار و مار می کند که تا نزدیکی مرزهای سوبارتو تیز پیش روی کرده ، تمامی بین النهرین جنوبی و مرکزی را متصرف می شود و سرانجام در سال های سی و ششم و سی و هشتم از سلطنت خود موفق می شود به سلطه ی آشور بر بین النهرین شمالی پایان دهد و تمامی مردم بین النهرین را بصورت یک ملت واحد تحت سلطه ی خود در آورد.

 

برای اداره ی چنین کشوری که ملت ها و نژادها و مذاهب گوناگون را در بر می گرفت ، حمورابی دست به یک سری اصلاحات اداری ، اجتماعی و مذهبی زد و آنها را تحت یک « مجموعه ی قوانین » مدٌون کرد. اگرچه با بدست آمدن قوانین قدیمی تر از پادشاهانی چون « اور – نمو » و « لیپیت – عشتر » دیگر نمی توان حمورابی را « نخستین قانونگزار تاریخ » نامید ولی هنوز هم می توان او را به عنوان یک پادشاه قانونمدار و عادل ستود. برای رفع اختلافات مذهبی و نیز برای مشروعیت بخشیدن به سلطنت خود و بازماندگانش ، حمورابی در این قانون ، مردوک خدای بابل را که تا آن مان یک خدای درجه سوم بود در راس خدایان دیگر قرار داد و البته با نهایت زیرکی مدعی شد که این مقامی است که از سوی « آنو » و « انلیل » به مردوک تفویض شده است. کاهنان سراسر کشور به امر شاه تقدم و تاخر خدایان را تغییر دادند و قصه ی آفرینش را از نو نوشتند تا نقش اصلی را به مردوک واگذارند.

 

● بختنصر

پادشاهان پس از حمورابی به علت فساد اخلاقی و مالی خود و درباریانشان هرگز نتوانستند عزت و شوکت کشور خود را آنگونه که حمورابی برایشان به ارث گذاشته بود حفظ کنند تا آنکه پس از گذشت سالیان دراز و در دوران حکومت « بختنصر » کشور بابل دیگر بار عظمت و اقتدار خود را بازیافت و تبدیل به بزرگترین و زیباترین شهر آن دوران شد. ولی این بار چیزی در این عظمت بود که آنرا از عظمتی که این کشور در دوران حمورابی داشت متمایز می ساخت ؛ نام بابل دیگر با نام یک پادشاه قانونگذار و عادل درنیامیخته بود ؛ مردم کشورهای دیگر با شنیدن این نام ، تصویر یک پادشاه خونخوار ، خشن و بی رحم را در ذهن مجسم می کردند ، تصویری که براستی شایسته ی بختنصر بود.

 

در همین زمان بود که یهودیان کشور یهودا از دادن خراج امتناع کردند و سر به شورش برداشتند. بختنصر با سپاه بی کران خود به آنان حمله ور شد ، اورشلیم را آتش زد و مردم آن سرزمین را به اسارت به بابل برد. پادشاه یهودا در مقابل چشمانش دید که چگونه سربازان بختنصر ، پسرانش را می کشتند و پس از آن بختنصر با دستان خود ، چشم های او را از حدقه درآورد. در همین حال بابلیان ، دیوانه وار و مست از بوی خون ، زیباترین اسیران خود را بر می گزیدند تا زبانشان را از بیخ برکنند ، چشمانشان و امعاء و احشایشان را بیرون کشند و پوستشان را زنده زنده از تن جدا کنند ! اورشلیم دیگر وجود نداشت و از میان یهودیان ، آنانکه هنوز زنده بودند ، ناچار شدند که باقی عمر را در اسارت اهالی بابل سر کنند.

 

● نبونید

باری ، بختنصر با همه ی قدرتش در سال ٥٦١ پیش از میلاد از دنیا رفت و پس از او پسرش « آول مردوک » به سلطنت رسید. او بسیار ضعیف و ناتوان بود و پس از آنکه تنها دو سال سلطنت کرد بدست دسته ای شورشی که از شوهر خواهرش « نرگال سار اوسور » فرمان می گرفتند ، از تخت شاهی به زیر آمد. سلطنت نرگال سار اوسور نیز چندان به درازا نکشید زیرا او بیمار بود و بزودی در گذشت. پس از وی پسرش « لاباسی مردوک » شاه شد. او نیز چند ماهی بیش سلطنت نکرد و فرمانده ی یک گروه شورشی به نام « نبونید » در سال ۵۵۵ پیش از میلاد ( یعنی تنها پنج سال پیش از آنکه کوروش در ایران به پادشاهی برسد ) بر تخت وی تکیه زد.

 

نبونید در سال ۵۵۴ پیش از میلاد پس از برگزاری جشن سال نو به شهر صور می رود تا در آنجا هیرام – پسر ایتوبعل سوم و برادر مربعل - را به عنوان خدای آن شهر مستقر سازد. در سال ۵۵۳ پیش از میلاد ادومو و تایما را به تصرف در می آورد. نبونید با تصرف تایما رؤیای بختنصر را دنبال می کرد و می خواست که مرکز حکومت خود را به آنجا منتقل کند. شاید به این خاطر که می خواست از بابل در برابر حمله ی احتمالی مصریان حمایت کند. به هر روی ، او در سال ۵۴۸ پیش از میلاد درآنجا اقامت گزید و حکومت بابل را به پسرش « بالتازار » واگذاشت.

 

سالها بعد ، آنچه نبونید را وادار به بازگشت کرد ، شنیدن خبر عزیمت سپاه ایران به سوی بابل بود. با شنید ن این خبر ، نبونید به سرعت به بابل برگشت تا شهر را برای دفاع در برابر هجوم پارسیان مهیا سازد. وضع سوق الجیشی هیچ درخشان نبود. نبونید چون از سمت مشرق و از سمت شمال در محاصره افتاده بود راه گریزی بجز از سمت مغرب ، یعنی به سوی سوریه و مصر نداشت ؛ و تازه از آن طرف هم بجز احتمال شورش مردم سوریه و بجز وعده های بی پایه ی دوستی از جانب مصر چیزی عایدش نمی شد.

 

سلطان باستانشناس مذهبی که به حق از انتقال قدرت از دولت ماد به پارسیان هخامنشی نگران شده بود و می دانست که این انتقال قدرت موجودیت بابل را تهدید می کند کوشید تا همه ی فرماندهان لشکری را با نیروهای تحت فرمانشان گرد هم آورد و انگیزه ی جنبش ملی خاصی بشود که بتواند سدی خلل ناپذیر در برابر مهاجم اشغالگر ایجاد کند. لیکن کاهنان که مواظب اوضاع بودند سلطان را به باد ملامت می گرفتند از این که برای پرداختن به سوداگریهای بی قاعده و به انگیزه ی کنجکاوی های باستانشناسی اندک کفر آمیزش از رسیدگی به امور سیاسی و کشوری غافل مانده است .

 

آنان در ایفای وظایف مقدس خود اهانت دیده و جریحه دار شده بودند ، و هیچ در پی این نبودند که خشم و کینه ی خود را پنهان بدارند. بدین جهت اعتماد لازم به او نشان ندادند تا بتواند عوامل مقاومت در حد فراتر از کامل را به دور خود گرد آورد. بحران قدرت شوم و بدفرجام بود. در آن هنگام که بیگانه در مرزهای کشور توده می شد و کسی نمی توانست در تشخیص مقاصد او تردیدی به خود راه بدهد متصدیان مقامات روحانی فکری بجز این در سر نداشتند که ولو در صورت لزوم با حمایت دشمن هم که باشد امتیازات خود را برای همیشه حفظ کنند.

 

آنان بی آنکه اندک تردید یا وسواسی به خود راه بدهند حاضر بودند برای انتقام گرفتن از پادشاهی که مرتکب گناه دخالت در امور ایشان شده بود به میهن خویش هم خیانت بکنند. عامل دیگر بی نظمی داخلی ناشی از روش خصمانه ای بود که یهودیان بابل مصممانه در پیش گرفته بودند. وضع یهودیان در بابل براستی سخت و اسف انگیز بود. از آن جا که بر اثر پیشگویی های حزقیل و یرمیای نبی ، مشعر بر اینکه دوران اسارت ایشان به سر خواهد رسید و عصر نوینی همراه با عزت و سعادت برای اسرائیل پیش خواهد آمد ، یهودیان با نذر و نیاز تمام خواهان ظهور منجی آزادی بخش موعود بودند ، کسی که مقدر بود اورشلیم را به ایشان باز پس بدهد و برای ایشان کوروش همان منجی آزادی بخش بود.

 

کوروش از جانب خداوند لایزال مأموریت یافته بود که قوم یهود را از آن زندان زرین بیرون بکشد. حزقیل که به یک خانواده ی روحانی تعلق داشت و در سیر تبعید اول یهودیان به بابل آورده شده بود مبشر والای امیدواری ایان بود. او دومین پیشگویی است که به هر سو ندا در می دهد کوروش عامل خداوندی نجات همکیشانش خواهد بود.

 

در همه جا شایع می کند که کوروش شکست ناپذیر است. و اسرائیل رویای جاودانگی خود را دنبال می کند.« شاید هم دیدن پیشرفتهای سریع ایرانیان که در کار مطیع کردن همه ی کشورهای خاور نزدیک و گردآوردن همه ی آنها زیر لوای یک امپراتوری وسیع تر و با اداره شدنی بهتر از اداره ی همه ی کشورهای گذشته بود که به پیغمبر بنی اسرائیل الهام بخشیده بود دست خدایی در کار است. »

 

بدین گونه حزقیل که با شور و شوق تمام گناهان اورشلیم را برشمره بود ، اکنون با دادن وعده ی بازگشت به وطن به تبعیدیان ، آن هم در آتیه ای نزدیک ، روحیه ی ایشان را تقویت می کرد. و بدین گونه پس از اعلام سلطه ی آتی خداوند بر بابلی که آن همه خدا داشت و با طرح سازمان اقلیمی واهی که در آن روحانیون از قدرتی استبدادی برخوردار خواهند بود احساس تفوق جامعه ی اسیر یهودی را تقویت می کرد و از او می خواست که ویژگیهای نژادی خود را در محیط بیگانه سالم و دست نخورده نگاه دارد و خطر تحت تاثیر تمدن بابل قرار گرفتن و مشابه شدن با بابلیان را به ایشان گوشزد می کرد.

 

 

زندگینامه کوروش کبیر

 

 

در مورد آنچه کوروش پس از فتح بابل انجام داده است ، سند ی به دست آمده که به استوانه ی کوروش معروف است. استوانه ی کوروش کبیر در خرابه های بابل پیدا شده و اصل آن در موزه ی بریتانیا نگهداری می شود. این استوانه را باستانشناسی به نام هرمزد « رسام » در سال ۱۸۷۹ میلادی پیدا کرده است. بخش بزرگی از این استوانه اینک از بین رفته است ولی بخشی از آن که سالم مانده است سندی مهم و تاریخی است مبنی بر رفتار جوانمردانه ی کوروش کبیر با مردم شهر تسخیر شده ی بابل و نیز یهودیانی که در اسارت آنان بودند. گوینده ی خط های آغازین این نوشته نامعلوم است ولی از خط بیست به بعد را کوروش کبیر گفته است.

 

و اینک متن استوانه :

۱) « کوروش» شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه بابل ، شاه سومر و اکد.

٢) شاه نواحی جهان.

۳) چهار[ ...... ] من هستم [ ...... ] به جای بزرگی ، ناتوانی برای پادشاهی کشورش معین شده بود.

۴) نبونید تندیس های کهن خدایان را از میان برد [ ...... ] و شبیه آنان را به جای آنان گذاشت.

۵) شبیه تندیسی از ( پرستشگاه ) ازاگیلا ساخت [ ...... ] برای « اور» و دیگر شهرها.

۶) آیین پرستشی که بر آنان ناروا بود [ ...... ] هر روز ستیزه گری می جست. همچنین با خصمانه ترین روش.

۷) قربانی روزانه را حذف کرد [ ...... ] او قوانین ناروایی در شهرها وضع کرد و ستایش مردوک ، شاه خدایان را به کلی به فراموشی سپرد.

۸) او همواره به شهر وی بدی می کرد. هر روز به مردم خود آزار می رسانید. با اسارت ، بدون ملایمت همه را به نیستی کشاند.

۹) بر اثر دادخواهی آنان « الیل » خدا ( مردوک ) خشمگین گشت و او مرزهایشان. خدایانی که در میانشان زندگی می کردند ماوایشان را راه کردند.

۱۰) او ( مردوک ) در خشم خویش ، آنها را به بابل آورد ، مردم به مردوک چنین گفتند : بشود که توجه وی به همه ی مردم که خانه هایشان ویران شده معطوف گردد.

۱۱) مردم سومر و اکد که شبیه مردگان شده بودند ، او توجه خود را به آنان معطوف کرد. این موجب همدردی او شد ، او به همه ی سرزمین ها نگریست.

۱٢) آنگاه وی جستجوکنان فرمانروای دادگری یافت ، کسی که آرزو شده ، کسی که وی دستش را گرفت. کوروش پادشاه شهر انشان. پس نام او را بر زبان آورد ، نامش را به عنوان فرمانروای سراسر جهان ذکر کرد.

۱۳) سرزمین « گوتیان » سراسر اقوام « مانداء» را مردوک در پیش پای او به تعظیم واداشت. مردمان و سپاه سران را که وی به دست او ( کوروش ) داده بود.

۱۴) با عدل و داد پذیرفت. مردوک ، سرور بزرگ ، پشتیبان مردم خویش ، کارهای پارسایانه و قلب شریف او را با شادی نگریست.

۱۵) به سوی بابل ، شهر خویش ، فرمان پیش روی داد و او را واداشت تا راه بابل در پیش گیرد. همچون یک دوست و یار در کنارش او را همراهی کرد.

۱۶) سپاه بی کرانش که شمار آن چون آب رود برشمردنی نبود با سلاح های آماده در کنار هم پیش می رفتند.

۱۷) او ( پروردگار) گذاشت تا بی جنگ و کشمکش وارد شهر بابل شود و شهر بابل را از هر نیازی برهاند. او نبونید شاه را که وی را ستایش نمی کرد به دست او ( کوروش ) تسلیم کرد.

۱۸) مردم بابل ، همگی سراسر سرزمین سومر و اکد ، فرمانروایان و حاکمان پیش وی سر تعظیم فرود آوردند و شادمان از پادشاهی وی با چهره های درخشان به پایش بوسه زدند.

۱۹) خداوندگاری ( مردوک ) را که با یاریش مردگان به زندگی بازگشتند ، که همگی را از نیاز و رنج به دور داشت به خوبی ستایش کردند و یادش را گرامی داشتند.

٢۰) من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه نیرومند ، شاه بابل ، شاه سرزمین سومر و اکد ، شاه چهار گوشه ی جهان.

٢۱) پسر شاه بزرگ کمبوجیه ، شاه شهر انشان ، نوه ی شاه بزرگ کوروش ، شاه شهر انشان ، نبیره ی شاه بزرگ چیش پیش ، شاه انشان.

٢٢) از دودمانی که همیشه از شاهی برخوردار بوده است که فرمانروائیش را « بعل » و « نبو » گرامی می دارند و پادشاهیش را برای خرسندی قلبی شان خواستارند. آنگاه که من با صلح به بابل درآمدم

٢۳) با خرسندی و شادمانی به کاخ فرمانروایان و تخت پادشاهی قدم گذاشتم. آنگاه مردوک سرور بزرگ ، قلب بزرگوار مردم بابل را به من منعطف داشت و من هر روز به ستایش او کوشیدم.

٢۴) سپاهیان بی شمار من با صلح به بابل درآمدند. من نگذاشتم در سراسر سرزمین سومر و اکد تهدید کننده ی دیگری پیدا شود.

٢۵) من در بابل و همه ی شهرهایش برای سعادت ساکنان بابل که خانه هایشان مطابق خواست خدایان نبود کوشیدم [ ...... ] مانند یک یوغ که بر آنها روا نبود.

٢۶) من ویرانه هایشان را ترمیم کردم و دشواری های آنان را آسان کردم. مردوک خدای بزرگ از کردار پارسایانه ی من خوشنود گشت.

٢۷) بر من ، کوروش شاه که او را ستایش کردم و بر کمبوجیه پسر تنی من و همچنین بر همه ی سپاهیان من

٢۸) او عنایت و برکتش را ارزانی داشت ، ما با شادمانی ستایش کردیم ، مقام والای ( الهی ) او را . همه ی پادشاهان بر تخت نشسته

٢۹) از سراسر گوشه و کنار جهان ، از دریای زیرین تا دریای زبرین شهرهای مسکون و همه ی پادشاهان « امورو » که در چادرها زندگی می کنند.

۳۰) باج های گران برای من آوردند و به پاهایم در بابل بوسه زدند. از [ ...... ] نینوا ، آشور و نیز شوش

۳۱) اکد ، اشنونه ، زمیان ، مه تورنو ، در ، تا سرزمین گوتیوم شهرهای آن سوی دجله که پرستشگاه هایشان از زمان های قدیم ساخته شده بود.

۳٢) خدایانی که در آنها زندگی می کردند ، من آنها را به جایگاه هایشان بازگردانیدم و پرستشگاه های بزرگ برای ابدیت ساختم. من همه ی مردمان را گرد آوردم و آنها را به موطنشان باز گردانیدم.

۳۳) همچنین خدایان سومر و اکد که نبونید آنها را به رغم خشم خدای خدایان ( مردوک ) به بابل آورده بود ، فرمان دادم که برای خشنودی مردوک خدای بزرگ

۳۴) در جایشان در منزلگاهی که شادی در آن هست بر پای دارند. بشود که همه ی خدایانی که من به شهرهایشان بازگردانده ام

۳۵) روزانه در پیشگاه « بعل » و « نبو » درازای زندگی مرا خواستار باشند ، بشود که سخنان برکت آمیز برایم بیایند ، بشود که آنان به مردوک سرور من بگویند : کوروش شاه ستایشگر توست و کمبوجیه پسرش

۳۶) بشود که روزهای [ ...... ] من همه ی آنها را در جای با آرامش سکونت دادم.

۳۷) [ ...... ] برای قربانی ، اردکان و فربه کبوتران.

۳۸) [ ...... ] محل سکونتشان را مستحکم گردانیدم.

۳۹) [ ...... ] و محل کارش را.

۴۰) [ ...... ] بابل.

۴۱) [ ...... ] ۴٢) [ ...... ] ۴۳) [ ...... ] ۴۴) [ ...... ] ۴۵) [ ...... ] تا ابدیت .

 

● شفقت کوروش بر گرفته از کتاب یهودیان باستان اثر ژوزف فوکه

در دنیای باستان رسم بر آن بود که چون قومی بر قوم دیگر فائق می آمدند ، قوم مغلوب ناچار می شدند که به دین مردم پیروز درآیند و از باورهای مذهبی خود دست بکشند. چه بسیار مردمی که به خاطر سر باز زدن از پذیرش دین بیگانه ، بدست اقوام پیروز تاریخ به خاک افتاده اند و چه بسیار معابدی که توسط فاتحان با خاک یکسان گشته اند. در چنین دنیایی بود که کوروش پرچم آزادی ادیان را برافراشت و مردم را ( از ایرانی و انیرانی و از بت پرست و خورشید پرست و یکتا پرست ) در انجام فرائض دینی خود آزاد گذاشت و حتی معابدی را که در جریان جنگهای مختلف آسیب دیده بودند از نو ساخت. بهترین نمونه های این جوانمردی را در جریان تسخیر بابل می بینیم.

 

در حالی که مردم بابل خود را برای دیدن صحنه های ویران شدن معابدشان به دست سپاهیان پارسی آماده می کردند ، کوروش در میان آنان حاضر شد و در مقابل چشمان حیرت زده ی آنان ، مردوک خدای خدایان بابل را به گرمی ستود و فرمان آزادی مذهبی را در سراسر کشور بابل صادر کرد. این فرمان از جمله شامل یهودیانی می شد که بختنصر همه چیزشان را گرفته بود ، کشورشان را در شعله های آتش ویران کرده بود و خودشان را به اسارت به بابل آورده بود. اندکی پس از ورود به بابل ، کوروش به یهودیان اجازه داد تا پس از هفتاد سال زندگی در اسارت و بندگی به فلسطین بازگردند و درآنجا به بازسازی اورشلیم بپردازند.

 

کوروش به خزانه دار خود « مهرداد » دستور داد تا هر چه از ظروف طلا و نقره و اسباب و اثاث مذهبی که در دوره ی بختنصر از معابد اورشلیم غارت شده و در معبد های بابل باقی مانده است را به یهودیان بازگرداند و او نیز همه ی آن اثاث را که مشتمل بر پنج هزار و چهارصد تکه بود به آنان مسترد داشت. سپس کوروش از مردمانی که یهودیان در میان آنان می زیستند خواست تا آذوقه و خواربار و مواد لازم برای سفر را برایشان فراهم آورند و آنان نیز چنین کردند. باری ! هزاران یهودی پس از صدور فرمان آزادیشان از جانب کوروش ، به سوی شهر و دیار خود روانه شدند و با کمک ایرانیان موفق شدند شهر خود را از نو بسازند و حیات ملی خود را احیا کنند.

 

به خاطر این محبت بزرگ و ستودنی ، از کوروش در کتاب های مقدس یهودیان به نیکی یاد شده است. این ستایش چنان است که تورات کوروش کبیر را « مسیح خدا » نامیده است. بدین صورت از دیر باز کودکان یهودی از همان نخستین روزهای زندگی خود از طریق کتب مذهبی با این ابر مرد بشر دوست آشنا گشته و مردانگی و فتوت او را می ستایند. مسیحیان نیز که به گمان بسیاری پایه و شالوده ی دینشان ، تورات یهود است ، کوروش را فراوان احترام می کنند و مقامی بالاتر از یک پادشاه و یک کشورگشای بزرگ برای وی قائلند. در قرآن مجید نیز چناکه به پیوست آمده است از کوروش کبیر ( یا همان ذوالقرنین ) به نیکی یاد شده و بدین ترتیب کوروش تنها پادشاهی است که در هر سه کتاب آسمانی مورد ستایش پروردگار قرار گرفته است.

 

● درگذشت کوروش

مرگ کوروش نیز چون تولدش به تاریخ تعلق ندارد. هیچ روایت قابل اعتمادی که از چگونگی مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداریم و لیکن از شواهد چنین پیداست که کوروش در اواخر عمر برای آرام کردن نواحی شرقی کشور که در جریان فتوحاتی که کوروش در مغرب زمین داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسایگان شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگیده است. بسیاری از مورخین ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگی که با قبیله ی ماساژتها ( یا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه ای که بر ترجمه ی کتاب « ذوالقرنین یا کوروش کبیر » نوشته است ، آنچه بر پیکر کوروش پس از مرگ می گذرد را اینچنین شرح می دهد :

 

سرنوشت جسد کوروش در سرزمین سکاها خود بحثی دیگر دارد. بر اثر حمله ی کمبوجیه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پایتخت پریشان شد تا داریوش روی کار آمد و با شورش های داخلی جنگید و همه ی شهرهای مهم یعنی بابل و همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد. روایتی بس موثر هست که پس از بیست سال که از مرگ کوروش می گذشت به فرمان داریوش ، جنازه ی کوروش را بدینگونه به پارس نقل کردند.

 

شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس ( تخت جمشید ) ، داریوش با درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه کوروش رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه ، آهنگهای غم انگیزی می نواختند ، پشت سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می پیمودند ، در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند نیز حرکت می کردند. پشت سر آنان گردونه ی باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مال بند بود و هشت اسب سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می آمدند.

 

جسد بر روی این ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حرکت می کردند. سرودهای خاص خورشید و بهرام می خواندند و هر چند قدم یک بار می ایستادند و بخور می سوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهی بر روی تابوت می درخشید ، خروسی بر بالای گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود – این علامت مخصوص و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگی ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشیا و اثاثیه ی زرین و نفایس و ذخایری که مخصوص کوروش بود – یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه های زرین – حرکت می دادند.

 

همین که نزدیک شهر رسیدند داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و خود با چهره ای اندوهناک ،‌ آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ی حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گردیده بود. به فرمان داریوش دروازه های قصر شاهی ( تخت جمشید ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پیکر کوروش می گذشتند و تاجهای گل نثار می کردند و موبدان سرودهای مذهبی می خواندند.

 

روز سوم که اشعه ی زرین آفتاب بر برج و باروهای کاخ باعظمت هخامنشی تابید ، با همان تشریفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهری که مورد علاقه ی خاص کوروش بود - حرکت دادند. بسیاری از مردم دهات و قبایل پارسی برای شرکت در این مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار می کردند.

 

در کنار رودخانه ی کوروش ( کر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در میان شاخه های درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ بود.

 

هنگامی که پیکر کوروش به خاک می سپردند ، پیران سالخورده و جوانان دلیر ، یکصدا به عزای سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ، ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسی از فرط اندوه به خود نمی آمد که از آن جا دیده بردوزد. به اصرار داریوش ، مشایعین پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند موبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۲۸

مادها:

مادها اولین حکومت و دولت مستقل ایرانی را رسما تشکیل دادند. هنوز معلوم نیست دولت ماد در چه زمانی تشکیل شد ولی گفته می شود دولت ماد در سال 550قبل از میلاد مسیح تشکیل شد. در ابتدا دولت ماد دارای 6 قبیله بود که پارکتن ها جنگجوترین و مغ ها صلح جو ترین بودند. 6قبیله ماد همواره در جنگ بودند به همین دلیل آشوری ها به راحتی روی انان تسلط داشتند.

مادها کشاورز و دامپرور بودند بعد از اینکه دیااکو پابه عرصه گذاشت مادها را متحد ساخت و حکومت ماد را بر عهده گرفت.

دیگر پادشاهان ماد به این ترتیب هستند:

فرورتیش(25سال) هووخ شتر(48سال) ایخ توویگو (35سال)

هخامنشیان:

در اصل هرودت هخامنش بنیانگذار این سلسله است. اما چون کورورش پارسها را متحد کرده است اورا بنیانگذار این سلسله می دانند. سلسله هخامنشی در حدود 220 سال در ایران حکومت کرد.

پارسها طایفه ای از هندی ها و اروپائیان بودند که به ایران کوچ کردند. پارسها نیز از 6 قبیله تشکیل می شدند که هخامنش آنان را متحد کرد.

مذهب پادشاهان هخامنشی زرتشتی بود ولی مذهب خود را به کسی تحمیل  نمی کردند. خط آنان میخی بود که 42 علامت داشت و جزو با اقتدار ترین دولتهای طول تاریخ جهان بود.

تعداد پادشاهان هخامنشی 13نفر بود که به این شرح است:

کوروش کبیر(21سال) کمبوجیه(6سال) داریوش اول(37سال) خشایارشاه

(20سال) اردشیر اول(40سال) داریوش دوم(19سال) اردشیر دوم(43سال)

اردشیر سوم(37سال) ارشک(2سال) داریوش سوم(6سال).

اشکانیان

اشکانیان در حدود 475 سال حکومت کردند. اولین پایتخت آنان شهر هکاتم یا صد دروازه بود و بعد به تیسفون و ری منتقل شد.

قوم اشکان را به خاطر نام جد آنها اشک یا ارشک اشکانیان می نامند.

اشکانیان از ابتدای حکومت خود تااخرحکومت با قبایل شرق کشور و امپراطوری روم در جنگ بودند.

مذهب آنان در ابتدا مظاهر طبیعی بود ولی بعدها پیرو مذهب زرتشت شدند و در برخی نواحی خدایان یونان را می پرستیدنداین سلسله دارای 28 پادشاه بود که از اشک اول شروع وتا اشک بیست و هشتم پایان یافت.

ساسانیان:

ساسانیان 428 سال بر ایران سلطنت کردند که اوج تمدن ایرانی در جهان باستان به شمار می آید در آن زمان شهرسازی – صنایع – پل سازی – ابنیه ها و توسعه تجارت داخلی و خارجی به اوج ترقی خود رسید.

طاق کسری و کاخ خسرو از مهمترین بناهای آن زمان است.

از اعیاد بزرگ ساسانی می توان به جشن نوروز جشن مهرگان(که علت آن پیروزی فریدون بر ضحاک است که در 16 مهر هر سال برگزار می شد) جشن صده(که پس از گذشت صد روز از زمستان که جشن پیدایش آتش است) اشاره کرد.

نام مهمترین پادشاهان ساسانی به این شرح است :
اردشیر بابکان(17سال) شاپور اول(30سال) شاپور دوم(69سال)‌ یزدگرد اول

(21سال) بهرام گور(18سال) فیروز اول(24سال) قباد اول(56سال) انوشیروان(49سال) خسروپرویز(38سال) یزدگرد سوم(3سال).

طاهریان:

طاهر بنیانگذار سلسله طاهریان بود او با شکست سپاه علی بن ماهان سردار امین توانست بغداد راتصرف کند و مامون را به خلافت برساند .او در خراسان به عنوان امیر دو سال برای مامون خدمت کرد وبعد اعلام استقلال کرد.

طاهریان هرچند نتوانستند خود حکومت بزرگی را تشکیل دهند اما ایران را از زیر دستان اعراب بعد از دویست سال رها کردند و موجب به وجود آمدن دیگر سلسله های ایرانی شدند .

 از حاکمان دیگر طاهریان افراد زیر را می توان نام برد:

علی بن طاهر (چند ماه) طلحه بن طاهر(6سال) عبدالله طاهر (7سال) طاهربن عبدالله(18سال) محمدبن طاهر (11سال).

صفاریان:

سلسله صفاری 32 سال در ایران حکومت کرد و موسس آن یعقوب لیث صفاری بود

پس از پیروزی امام علی در مقابل خوارج عده ای از آنان به سیستان فرار کردند و حکومتهایی را به وجود آوردند. در میان آنان صالح بن نصر قدرت و شهرت زیادی داشت یعقوب در سپاه صالح بود. آنان افرادی بودند که در حملات خود ثروت کسب کرده و بین بی بضاعتان تقسیم می کردندیعقوب در ابتدا شغل پدر را که رویگری بود دنبال کرد ولی بعد به عیاری پرداخت

عمرو لیث حاکم بعدی صفاریان بود که بعد از برادر خود به حکومت رسید و 14سال در ایران حکومت کرد و آخرین حکمران قدرتمند صفاری بود.

دیگر شاهان این سلسله عبارتند از:

یعقوب بن لیث(18سال)عمرو بن لیث(14سال)طاهر بن محمد بن   عمرو(1سال) .

سامانیان:

سامانیان اولین خاندان ایرانی بودند که پس از 300 سال دوباره رسم و رسوم ایرانیان را احیاء نمودند .آنها از روستایی به نام سامان در شهر سمرقند برخاستند و حدود 108 سال در ایران حکومت کردند. وزرای آنان اغلب از شعرا ادبا و مورخان مشهور عصر خود بودند.

دیگر پادشاهان سامانی عبارتند از:

امیر اسماعیل سامانی(16سال) ابونصر احمدبن  اسماعیل(6سال) نصربن احمد(30سال) نوح بن نصر(13سال) ابوالفوراس عبدالملک نوح(7سال) ابوصالح منصوربن نوح(16سال) ابوالقاسم نوح بن منصور(9سال).

آل بویه:


پسران بویه که ماهیگیر بود بسیار جاه طلب بودند آنها علی – حسن و احمد نام داشتند و شغل پدر را کنار گذاشتند و از افسران ماکان کاکی شدند و در هنگامی که او از مردآویز شکست خورد به مردآویز پیوستند. مردآویز علی را به حکومت کرج انتخاب کرد و به کمک بعضی از سرداران مردآویز اصفهان را فتح و خلیفه بغداد را شکست داد و سلسله آل بویه را پایه گذاری کرد.

از زمان سلسله آل بویه بود که مذهب شیعه یا تشیع در ایران رسمیت پیدا کرد

دیگر پادشاهان آل بویه عبارتند از:

ابوالحسن علی بویه (عمادالدوله)‌ (18سال) ابوشجاع عضدالدوله(34سال)

شرف الدوله(7سال) بهاء الدوله(4سال) سلطان الدوله(12سال) ابوکالیجار مرزبان(25سال) ملک رحیم(7سال).

آل زیار:

این سلسله پس از سلسله علویان طبرستان روی کار آمد. ناصر کبیر کسی بود که با تلاش بسیار باعث استتقلال آن منطقه شد. یاران وی بعد از مرگ او توسط اسفار شیرویه و مردآویز بعد از یک نبرد خونین طبرستان را تصرف کردند ولی اسفار با مسلمانان رفتار ناشایستی انجام می داد . مردآویز از این مسئله استفاده کرد و نظر مردم را جلب کرد و حکومت آل زیاری را تأسیس کرد

دیگر پادشاهان این سلسله عبارتند از:

وشمگیر پسر زیار(34سال) بهتون وشمگیر ظهیر الدوله(39سال) فلک المعالی منوچهر پسر قابوس شاه(20سال) نوشیروان پسر فلک المعالی(12سال) اسکندر پسر قابوس وشمگیر(6سال) کیکاووس پسر اسکندر پسر(21سال) گیلانشاه پسر کیکاووس عنصر المعالی(8سال).

غزنویان:

سلسله غزنویان با تلاش غلامی به نام آلبتکین در غزنین تاسیس شد . اوج قدرت غزنویان سلطنت سلطان محمود غزنوی بود غزنویان حدود231 سال بر سرزمین پهناور ایران حکومت کردند

سلطان محمود بارها به هندوستان لشکر کشید و غنایم زیادی را به ایران آورد. اما به وضعیت نابسامان ایران کمکی نکرد زیرا اغلب آنان صرف جنگهای بیهوده و یا عیاشی های خود و خانواد اش می شد.

نام دیگر سلاطین غزنوی به این شرح است:

سلطان محمود غزنوی(34سال) جلال الدوله ابواحمد محمدبن محمود(1سال) شهاب الدوله ابوسعید مسعود بن محمود(11سال) شهاب الدوله ابوالفتح مودودبن مسعود غزنوی(9سال) بعد از شهاب الدوله 10 نفر دیگر نیز روی کار آمدند.

سلجوقیان:

این سلسله حدود123سال در ایران حکومت کرد مرکز سلجوقیان در ابتدا در ماوراءالنهر و در شهر جند بود

سلجوق که ریاست قوم را بر عهده داشت مسلمان شد ودیگر افراد قبیله نیز مسلمان شدند . پس از مرگ طغرل پسرش میکائیل جانشین او شد و پس ازمرگ وی سه پسرش ریاست طغرل پسر بزرگتر را پذیرفتند . آنان از سلطان محمود درخاست کردند که در شمال خراسان زندگی کنند. سلطان محمود نیز قبول کرد. به این ترتیب روز به روز بر قدرت آنان اضافه شد . سلطان محمود غزنوی که احساس خطر می کرد به آنان دستور داد به سرزمین قبلی خود بازگردند ولی سلجوقیان نپذیرفتند و میان آنان جنگ رخ داد . پس از مرگ سلطان محمود پسرش سلطان مسعود با آنان جنگ کرد ولی شکست سختی خورد و باعث انقراض غزنویان شد.

سرانجام در 20 شوال سال 429هجری پس از تصرف نیشابور خود را شاه خواند.

دیگر شاهان سلجوقی یه این شرح هستند:

طغرل(36سال) عضدالدوله الب ارسلان بن جعفری بیک(10سال) جلال الدین ابوالفتح حسن ملکشاه(20 سال) رکن الدین ابوالمظفر بکیاق(13سال) غیاث الدین ابو شجاع محمد(13سال) معزالدین ابوالحارث سلطان احم سنجر (41سال).

خوارزمشاهیان:

این سلسله حدود یکصد و سی و هشت سال هم زمان با سلسله سلجوقیان در بخشهایی از ایران حکومت کردند و با حمله مغولان منقرض شد.

نام دیگر سلاطین این سلسله به این شرح است:

قطب الدین محمدبن انوشتکین (32سال) علائالدوله ابوالمظفر اتسز بن قطب الدین محمد(29سال) تاج الدین ابوالفاتح ایل ارسلان بن اتسز (16سال) علاءالدین تکش بن ایل ارسلان(29سال) علاءالدین محمدبن علاءالدین بن تکش (22سال)سلطان جلال الدین منکبرنی(10سال).

ایلخانان:

مغولها اقوامی بودند زردپوست که در سرزمین های چین – هندوستان- منچوری سیبریه و مغولستان به طور پراکنده زندگی می کردند آنان زیر نظر دولت چین باج می دادند .تا اینکه تموچین معروف به چنگیز خان به دنیا آمد. نام پدر او یسوکای بود. چنگیز خان بعد از مدتی توانست اقوام مغول را متحد سازد و به این ترتیب حکومت مغول یا ایلخانان را راه اندازی کرد و حملاتی به تمامی آسیا و اروپا انجام داد.این سلسله در حدود دوسیت سال حکومت کرده است.

دیگر پادشاهان مغول به این شرح هستند:

چنگیزخان(59سال) اکتای قاآن(13سال) گیوک خان(8سال) منگوقاآن(10سال)

قوبیلای قاآن(36سال) هولاکوخان(12سال) آباقاآن(17سال) احمد تگودار (3سال) ارغون شاه(7سال) گیخاتو(4سال) بایدوشاه(1سال) محمود غازان (7سال) محمد خدابنده(13سال) ابوسعید بهادر(20سال) ارپاوگان(6ماه) موسی خان(2ماه) محمدخان(2سال) ساتی بیک(1سال) جهان تیمور خان(1سال) سلیمان خان(5سال) انوشیروان(20سال).

گورکانیان:

موسس این سلسله تیمور گورکانی بود که در سال 736هجری قمری در ماورالنهر بدنیا آمد.

تیمور پس از مرگ همسرش ماورالنهر را تسخیر کرد و بعد خوارزم خراسان و نیشابور راتصرف کرد. تیمور در سال788هجری به آذربایجان ارمنستان گرجستان و شیروان حمله کرد و اصفهان و شیرازرا تصرف کرد. او به چین هم لشکر کشید اما قلمرو خود را تا هند بیشتر جلونبرد. اوبعد به ترکیه ومصر و شام و بغداد حمله کرد ودر هفتادو یک سالگی  درگذشت.

نام دیگر حاکمان گورکانی به این شرح است:

شاهرخ تیموری(43سال) علاءالدوله میرزا(3سال) رکن الدین میرزا(1سال) میرزاعبدالله(1سال) میرزابابر(6سال) ابوسعید تیموری(12سال) سلطان حسن بایقرا(38سال).

صفویه:

موسس این سلسله شاهزاده اسماعیل صفوی اردبیلی بود.این سلسله در حدود 239سال در ایران حکومت کرد و دومین حکومت دینی در ایران بعد از اسلام بود. در این زمان ایران دچار رشد اقتصادی سیاسی شد ایران به قدرت و اتحادی رسید که پس از اسلام بی نظیر بود. ایران در زمان صفویه به تفنگ و باروت دست پیدا کرد و علم ترویج تشیع بیشتر شدولی با بی لیاقتی فرزندان پادشاهان این سلسله منقرض شد.

نام پادشاهان این سلسله به این شرح است:

شاه اسماعیل صفوی(24سال) شاه طهماسب اول(54سال) شاه اسماعیل دوم (1سال) سلطان محمد خدابنده(11سال) شاه عباس کبیر(42سال) شاه صفی

(14سال) شاه عباس دوم(25سال) شاه سلیمان(28سال) شاه سلطان حسین صفوی(34سال) شاه طهماسب دوم(10سال).

افشاریه:

نادر در 24 شوال سال 1148 هجری قمری تحت عنوان نادرشاه به تخت  سلطنت نشست و سلسله افشاریه را پایه ریزی کرد.

نادر از ایل افشار بود که شاه اسماعیل اول آنان را از آذربایجان به به خراسان کوچ داد.

دیگر شاهان افشار به این شرح هستند:

علیقلی خان – ابراهیمخان – شاهرخ میرزا – میرزا سید محمد – شاهرخ.

زندیه:

این سلسله 146 سال در ایران حکومت کرد و توسط کریم خان زند تاسیس شد پس از کشته شدن نادر شاه ایران دوباره دستخوش آشوب شد. احمدخان ابدال از یک سو – آزادخان افغان از سویی دیگر و ابوالفتح و علی مردان و محمد حسن خان قاجار از سوی دیگری اما از میان آنان کریم خان زند که سربازی بیش نبود پیروز شد و سلسله جدیدی به وجود آورد .

نام پادشاهان زندیه به این شرح است:
کریم خان زند – ابوالفتح – محمد علی خان – زکی خان – ابوالفتح خان – صادق خان – علیمرادخان – جعفر خان و لطفعلی خان

قاجاریه:

این سلسله 144سال در ایران حکومت کرد. موسس آن آقامحمد خان قاجار بود که در نوروز 1200 هجری قمری در تهران تاجگذاری کرد.

این سلسله باعث شد تا ایران به ضعیف ترین حد خود در طول تاریخ رسید. فتحعلی شاه قجر خود به تنهایی 18 شهر ایران را بدون هیچ جنگی به شوروی داد در این زمان ایران ناگهان از پیشرفت و ترقی ایستاد آخرین شاه قجر احمد شاه قاجار در تبعید جوانمرگ شد.

پادشاهان قاجار عبارتند از:

آقا محمد خان (11سال) فتحعلی شاه(38سال) محمد شاه(14سال) ناصردین شاه(49سال) مظفردین شاه(11سال) محمد علی شاه(3سال) احمد شاه(6سال).

پهلوی:

این سلسله 53 سال در ایران حکومت کرد. رضا شاه موسس این سلسله بود که روز 25آذر1304 در کاخ گلستان تاج گذاری کرد و 15 سال بر ایران حکومت کرد.

پس از رضا شاه به خاطر محمد علی فروغی سلطنت از پدر به پسر رسید و سرانجام در سال 57 منقرض شد. وبه این ترتیب تاریخ شاهنشاهی 2500 ساله ایران برچیده شد.

امیدوارم از وقتی که گذاشتین و این مطالب را خواندین تعغیری در بینش شما نسبت به قدمت کشور عزیزمان را کرده باشه قربان شماسیرت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۳
عید نیمه شعبان را به تمام عزیزان تبریک عرض می نمایم امیدوارم ظهور اقا را با چشمانمان لمس کنیم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۸

-سنگ آسیاب: این نوع سنگ در قدیم جهت آرد کردن گندم به کار میرفت. اگر در جایی به این نوع سنگ برخوردید شکل سنگ باید طوری باشد که یک سمت آن کاملا صیقل خورده باشد و سمت دیگر آن صاف باشد. اگر در مرکز آن یک سوراخ باشد نشان دفینه نیست ولی اگر برروی آن سوراخهای بیشتری بود میتوان آن را به عنوان آثار دفینه بشناسید. در اینصورت مسیر راه را نشان میدهد. راهی را که بعد از کندن 1 الی 2 متر به ساروج و بعد از ساروج هم به راه رو راه می یابد. درون راه رو هم باید یک سنگ آسیاب دیگر باشد . این نشاندهنده  مسیر درست راه است. گودی هر سوراخ در سنگ آسیاب طول دالان را نشان میدهد.  هر سوراخ خودش تعداد اتاقها را نشان خواهد داد. البته دفینه موجود در آثار سنگ آسیاب زیاد نیست و معمولا یک اتاق غذا و یک اتاق مهمات و اتاق دیگر دفینه است. این آثار معمولا در نقطه های بلند کوه ها یافت میشوند که برای پیدا کردن آن میتوان دنبال دو عدد سنگ کله قندی در کنارش بود. اندازه هر یک از این دو سنگ به اندازه یک یخچال کوچک میباشد. معمولا در خود یکی از این کله قندها مقداری سکه پنهان میکردند. برای شکافتن این سنگ در زیرش نقطه ای تعبیه شده است و قسمت حساس سنگ است و میتوان به راحتی از آن نقطه سنگ را شکافت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۶

 

1-آثار نعل اسب: هر کجا که این آثار وجود دارد نشان تل خاکی است . که بستگی به کمانگی نعل اسب دارد .هر چه کمانگی بیشتر باشد . عمق بار بیشتر است و معمولا نعل اسب همراه با چند آثار دیگر است که همه یک منظور را می رسانند. و جهت را نشان میدهند و اگر تعداد نعل ها بیشتر باشد , فاصله کار بیشتر می شود . جایی که از نعل استفاده می شود . معمولا تله ندارد ولی متراژ بار اصلی بین 6 تا 8 متر است و سر بار آن در  2 الی 3.5 متری قرار دارد که سربار معمولا خمره ای کوچک است و نشان بار اصلی در وسط تل است . در بیشتر مواقع سربار زیر خود سنگی قرار دارد که نعل روی آن حکاکی شده است ولی ممکن است گاهی اوقات اینگونه نباشد و باید سنگی به صورت ایستاده در کنار همان سنگ باشه نعل بر روی آن حکاکی شده است . وقتی غروب آفتاب به این سنگ ایستاده برخورد می کند باید جایی را که سایه سنگ به روی زمین تیغه میکند را حفر کرد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۴۵

کارشناسی آثار و اشیاء باستانی

 کارشناسی آثار و اشیاء باستانی

1- شناخت مکانهای باستانی که ما به این قسمت اصلاً کاری نداریم.

2- شناخت اجساد که به صورت خلاصه برایتان توضیح دادم.

3- شناخت سنگ ها که خود به 3 بخش تقسیم میشود:

1- سنگهای دوران حجر

2- سنگهای بعد از دوران حجر

3- سنگهای میان دوره ای

4- شناخت سفال ها در دوره پنج هزار ساله

1- ساده ، قهوایی ، سیاه ، خاکستری

2- لعاب دار – لعاب بیرونی ، لعاب درونی

3- نقش دار  که به رنگهای مختلف است و هر رنگ متعلق به یک دوران خاص

5- فلزات که بحث اصلی ما هستند که خود به پنج قسمت تقسیم میشوند.

الف- مس : که از تمام فلزات قدیمی تر است. مس را هم به تنهائی درست

میکردند و هم در فلزات دیگر آلیاژ میکردند

ب –       مفرغ : پس از مس مفرغ قدیمی ترین آلیاژ است. مفرغ ساده ساز دارد و نقش دار که بسته به حکومتها فلزات متفاوت میشود و قلم آنها فرق میکند مفرق بیشتر از کلیه فلزات مصرف میشد چون فلزی عادی بود و همه مردم میتوانستن آن را خریداری کنند. چون هم ارزان بود و هم فراوان و به همین دلیل است که در اکثر قبرهای قدیمی فلز مفرغ فراوان یافت میشود.

3-      نقره  که خود بر دو قسمت تقسیم میشود.

الف-   نقره ساده : که از آن سکه و مجسمه های زیبا میساختند که اکثرآ با عیار بالا از آن استفاده میکردند و اصطلاحآ به آن نقره پنبه ای می گفتند.

ب –    نقره طلاشور : که از آن بیشتر ظروف و مجسمه میساختند و به نقره چند خط طلا میزدند (عیار میکردند) که عمر نقره زیاد شود. شما میدانید که نقره وقتی به مدت طولانی بماند به صورت خاک نقره میشود و از بین میرود. نه اینکه ذات نقره از بین برود بلکه اکسید میشود و به صورت خاک نقره باقی میماند ولی نقره هائی که طلا شور میشدند بسیار سالمتر از نقره خالص باقی میماندند و به همین دلیل هست که کاهی اوقات در حفاری ها در خمر ها فقط خاک نقره یافت میشود.

4-      طلا که به ذات خود نه تنها فلزی گرانبهاست که از استقامت بسیار بالائی برخوردار است و به هیچ عنوان از بین نمیرود.

همه میدانیم که وقتی فلزی به مدت طولانی در زیر خاک میماند جرم خاک به روی آن می نشیند که در اصطلاح میگویند پاتین بسته است و کاملاً هم درست است ولی طلا به ذات خود پاک است و به همین دلیل هم هست که طلا وقتی به مدت طولانی در زیر خاک میماند از خاک پاتین نمیبندد و اکثر کسانی که کار تقلبی میسازند در این قسمت کار مشکل دارند که نمیتوانند طلا را پاتین بندی کنند.

این را میگم که بدونید که پاتین طلا از خود طلا است که به صورت ذرات به روی کار مینشیند چون طلا همه چیز را از خود دور میکند بغیر از طلا.

5-  هفت جوش : در زمانهای قدیم اجناسی را که میخواستند محکم درست کنند که از بین نرود و عمری طولانی داشته باشد ، هفت آلیاژ را با هم ترکیب میکردند که درجه ذوب آن بسیار بالا بود که و از نظر سختی به تیتانیوم فعلی معروف میباشد و از فلزات طلا ، نقره ، مس ، روی ، سرب ، آهن ، مسوار  تشکیل می شد که قلم زدن هفت جوش بسیار سخت و طاقت فرسا بود و هنر مندان بسیار ماهری میخواست تا بتوانند این آلیاژ را بسازند و قلم بزنند. در مورد هفت جوش باید بگویم که از تمام فلزات سنگین تر است و چون ساخت آن بسیار سخت بود آن را قالب هم می ریختند.

6-      سه جوش : بعد از اینکه سختیهای هفت جوش نمایان شد و برای همه هنرمندان کار با آن مشکل بود آلیاژ سه جوش درست شد که کار با آن بسیار راحت تر از هفت جوش بود. این آلیاژ از ترکیب طلا ، نقره و مس ساخته میشود که قلم خوردن آن خیلی راحت تر از هفت جوش بود ولی باز هم از فلزات دیگر محکمتر و سخت تر است و یکی از دلائلی که نقره را طلا شور میکردند همین سختی آلیاژ هفت جوش و سه جوش بود.

 

پس توضیحات کلی را دادیم فقط چند تا نکته ریز موند که در زیر براتون میگم.

فلز نقره طلا شور را اکثرآ هنرمندان برای خاندان دربار می ساختند.

طلا کوب با طلا شور فرق میکنه و این دو تا با هم قاطی نشوند.

بعضی از نقره ها را طلا کوب میکردند و بعضی از طلا ها را نقره کوب.

بعضی از مفرغ ها را طلا کوب میکردند.

بعضی از مفرغ ها را نقره کوب میکردند. که این نیز برای شکیل شدن کار بود و اکثرا هنرمندان این کار را برای درباریان انجام میدادند.

بغیر از این چهار عمل بالا ، عملی برای کوبیدن با فلزات دیگر انجام نمیشد

به صورت کلی برای شما در مورد فلزات گفتم و ادامه بحث را در همینجا در مورد کلیه مسائل کارشناسی میراث فرهنگی مینویسم و شما میتوانید در آینده در همینجا مطالب را دنبال کنید.

مقدمه سنگهای قیمتی

سنگهای قیمتی انواع مختلف دارند.

گاهی اوقات بعضی از سنگهای بسیار با ارزش در طبیعت معادل کم ارزش هم دارند و وقتی افراد نا آگاه که در شناخت سنگ تبحری ندارند به آنها نگاه میکنند به اشتباه سنگ کم ارزش را با سنگ قیمتی اشتباه میگیرند.

شیادان و افرادی سود جو از همین مسئله استفاده میکنند و با آن مردم را گول میزنند.

رشته جواهر شناسی شاخه ای مجزا از باستان شناسی میباشد و علم مربوط به خودش را دارد و بنده نیز اطلاعات کاملی از آن ندارم و ممکن است اشتباه کنم.

به هر حال اگه اشتباهی بود یا کم و کاستی داشت به بزرگی خودتون و بی سوادی من ببخشید.

این مطلب را نوشتم تا بتونید سنگهای نزذیک به سنگهای قیمتی را بشناسید و بدونید که چه سنگهائی نزذیک به رنگ و شکل سنگهای قیمتی هست.

جواهرات و سنگها

سنگ تورمالین :  سنگی متبلور به رنگهای زرد ، سرخ ، بنفش که معادن آن در برزیل و برمه و آمریکا و سیبری وجود دارد

سنگ دُر  دُر بر دو شکل کلی هست. کوهی و بیابانی و بشکل و رنگ بلور میباشد که دارای تللول میباشد و مروارید یکتا در صدف را هم دُر میگویند

سنگ زمرد  یکی از اقسام آلومین به رنگ سبز که از سنگهای قدیمی هست و هر چه پر رنگ تر باشد گرانبها تر است

الماس  یکی از سنگهای گرانبها که عبارت است از کربن خالص متبلور و در هندوستان ، برزیل ، آفریقا و برخی از کشورهای دیگر بشکل کریستال در کانها پیدا میشود گاهی بی رنگ و گاهی در رنگهای سبز ، سرخ ، آبی ، صورتی ، و سیاه یافت میشود. نوع بی رنگ آن در ردیف سنگهای گرانبها هست و فراوانتر از رنگهای دیگر میباشد ولی کلیه رنگهای آن گرانبها هستند. الماس هر چه درشت تر و پاک تر باشد گرانبها تر است. الماس همه اجسام را مخطط میکند و فقط با گرده های مخصوص خود صیقلی می شود. نوع صنعتی آن در شیشه بری به کار میرود.

یاقوتنوعی سنگ گرانبها هست که از معدن به دست می آید به رنگ سرخ ، زرد ، کبود ، سبز  و سفید. نوع سرخ و شفاف آن بعد از الماس از بهترین سنگهای موجود میباشد و هر چه بزرگتر و خوش رنگ تر باشد گرانبها تر است در فارسی قدیم به آن یاکند هم میگفتند یواقیت جمع یاقوت است. رمانی= یاقوت درشت و سرخ رنگ شبیه انار یاقوت خام کنایه از لب معشوق می باشد.

زبرجدیک قسم آلومین رنگین مانند زمرد به رنگ زرد یا سبز که از سنگهای قدیمی است و در جواهر سازی بکار میرود و مشهور ترین آن سبز رنگ است در آمریکا و برزیل و استرالیا و روسیه یافت میشود

لعلیکی از سنگهای قیمتی به رنگ سرخ مانند یاقوت یک قسم آلومین رنگین است و در طبیعت پیدا میشود لعل بدخشان یکی از معروفترین آنها میباشد

کهربا صمغ برخی از درختان نوع سرو و کاج که از منۀ قدیمه تولید و مانند سنگ سفت و سخت شده و به رنگهای مختلف زرد و سرخ و سفید است و بر اثر مالش خاصیت الکتریسیته پیدا میکند و در 278 درجه حرارت ذوب میشود و سپس به شکل تیره رنگی میسوزد و در آب و الکل و جوهر سقز حل میشود. یکی از اقسام لینیت زغالی است سخت و براق و به خوبی جلا و صیقل پیدا میکند و در جواهر سازی بکار می رود

عقیق  یک قسم کوارنز بی شکل به رنگهای مختلف است. نوع مرغوب آن به رنگ سرخ یا آلبالوئی است و مانند سنگهای قیمتی در زینت بکار میرود نوعی از آن که در یمن به دست می آید و سرخ رنگ است معروف به عقیق یمنی یا یمانی است که بیشتر نگین انگشتر میشود و واحدش عقیقه است

فیروزهیکی از سنگهای قیمتی به رنگهای آبی آسمانی که از معدن استخراج میشود و بیشتر نگین انگشتر از آن به دست می آید و در نیشابور و کرمان و فارس و آذربایجان به دست می آید. بهترین آن از معدنی از نیشابور به دست میآید و آن را فیروزه بواسحاقی میگویند.

یشمسنگی است شبیه عقیق یا زبر جد به رنگهای مختلف کبود ، سبز تیره و رنگ صابونی آن نیز یافت میشود.

لاجورداز سنگهای معدنی به رنگ آسمانی یا آبی پر رنگ که سائئده شده آن در نقاشی به کار میرود و در طب قدیم نیز کار برد داشته است. به عربی به آن لازورد میگویند.

مردار سنگ  لیتارژ ، جوهر سرب ، جسمی است به رنگ سرخ یا زرد بیستر از سرب و قلعی گرفته میشود برای ساختن مرهم بکار میرود و به آن سنگ مردار هم گفته  میشود.

مرواریدگوهری است سفید و درخشان که در داخل صدف رشد میکند. وقتی ذره شنی بین صدف و جبه او قرار می گیرد جانور کم کم ماده آهکی بدور آن ذره ترشح میکند و رفته رفته مروارید ساخته میشود. درشتی آن به اندازه دانه خنثی شروع میشود و تا اندازه تخم کبوتر آن وجود دارد و در خلیج فارس و اقیانوس هند صید میشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۵۲

تاسف

سلام دوستان این چند وقت اخیر چندین ایمیل از طرف بازدید کنندگان محترم سایت رسیده که منو خیلی تحت تاثیر خودش قرار داده شخصی نوشته بود که با پول کارگری اون هم در کوره آجر پزی همراه دوستم مقداری پول جمع کردیم تا یک دستگاه فلزیاب بخریم با هزار مکافات از یک نفر فروشنده که من اسم نمیبرم دستگاهی خریدیم بعد از حدود 2ماه متوجه شدیم که این دستگاه یک متر را هم به زور جواب میدهد در حالی که فروشنده دستگاه برایمان گفته بود که 4متر را به راحتی جواب میدهد حالا ما چکار کنیم این پول حاصل یه عمر تلاش و کار سخت در کوره آجرپزی بود.

بنده چون دیدم این مورد شاید برای خیلی از افرادی که تازه به این کار روی آورده اند رخ دهد خواستم مطالبی را به عرض شما دوستان برسانم ببینید دوستان  من در چندین قسمت از سایتم خدمت شماها عرض کرده ام که دنبال این کار نروید بخدا جز رنج و بدبختی و حرام شدن پول بی زبانتان چیزی عاید شما نمیشود معمولا از هر هزار نفر یکی موفق میشود اینکه فکر کنید امروز دستگاه بخرید یه هفته دیگر ثروتمند خواهید شد بدانید که سخت در اشتباه هستید

حفاری

من با دو گروه که به این کار روی میاورند خیلی مخالف هستم  گروه اول آنهایی که چیزی در بساط ندارند وبا قرض و کارگری دستگاه میخرند و خودشان و خانواده شان را بدبخت میکنند چندین نفر سراغ دارم که حتی ماشین و حیاط خودشان را در این راه به باد داده اند شما دوستی که تازه میخواهید به این کار روی بیاورید ولی پولی  ندارید از من اگر بشنوید نیایید سراغ این کار اینکه خانواده خود را در رفاه و آسایش قرار دهید بخدا از صد گنج بهتر است کمی تامل کنید !!!! گروه دوم که من مخالف اینها هستم کسانی هستند که پول دارند و میتوانند براحتی زندگی کنند اما عادت کرده اند همیشه 24 ساعت در پی این کار باشند اگر وضع مالی خوبی دارید دیگر نباید کار و زندگی خود را رها کنید و به این کار بچسبید بدانید و آگاه باشد اگر این مسیر را ادامه بدهید روزی از خواب بیدار میشوید که می بینید چیزی در بساط ندارید. اگر هم بصورت تفریحی دنبال این کار هستید و به این کار علاقه دارید لااقل هفته ای یک بار میتوانید وسیله خود را بیرون ببرید و کار کنید دوستان خیلی مواظب خودتان باشید.

اما در مورد خرید فلزیاب برای چندمین بار خدمت دوستان عرض میکنم که فقط فلزیاب را با تست زیر خاک بخرید با چشم خود ببینید که فلزیاب چقدر میزند آنگاه نسبت به خرید اقدام کنید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۴۹

دفینه یابی در کنار چشمه ها

 

https://sites.google.com/site/azturkoglu/fay/cheshme.jpg

از چشمه ها جزء قدیمی ترین آثارها و پرکاربردترین محل برای مخفی کردن دفینه ها در باستان یاد شده .  مردم از آب به عنوان آشامیدن , حمام کردن و خاصیت های درمانی که اکثر چشمه ها داشتند استفاده میکردند و همین باعث میشد که اهمیت زیادی در گذشته داشته باشد و باعث معروفیت آن چشمه میشد هر چقدر چشمه معروف تر و مورد استفاده بیشتری میان قبایل قرار می گرفت پس جای خوبی برای مخفی کردن دفینه ها در کنار آن بود چون کاملا شناخته شده  بود و شخصی که اموال خود را در اطراف آن مخفی میکرد خیالش راحت بود که مکان را از یاد نمیبرد و در قدیم هم مکانی را نداشتند که اموال خود را از گزند دشمنان و راهزنان و… در امان نگه دارند پس شروع به دفن ثروت خود در این مکانهای معروف میشدند . همه چشمه ها طبیعی نیستند و تعدادی از آنها به صورت دست ساز طراحی میشدند . ما چشمه ها را به دو دسته تقسیم میکنیم طبیعی و غیر طبیعی و یا همان دست ساز .

1- چشمه های طبیعی که خود جوش و به صورت طبیعی از دل زمین بیرون می آمدند و هیچگونه دستکاری در آن نشده بوده پس قضیه آن در علم فنون دفن دفینه کاملا متفاوت با دست ساز بوده است و برای مخفی کردن دفینه از اطراف آن استفاده میشده .

1- به صورت سنگی بالا و پایین سر چشمه که رنگ آن کاملا متفاوت با رنگ سنگ های دیگر بود . معمولا به رنگ اوخرایی و یا کبود بود که دفینه زیر آن قرار میگرفت .

2- به صورت تپه ای کوچک یا بزرگ که دفینه داخل این تپه جاساز میشد .

3- به صورت تک درختی در کنار چشمه که باز دفینه زیر درخت قرار میگرفت . 

4- به صورت چند درخت که دفینه بین نزدیکترین درخت به چشمه قرار میگرفت .

5- به صورت تنور به شکل سه ضلع و یا ستاره داوود که دفینه در نوک مثلث و یا تنور سوم قرار میگرفت .

اینها در کنار چشمه های طبیعی بود حال میپردازیم به چشمه های دست ساز 

1_ چشمه های دست ساز به چشمه هایی گفته میشود که تفاوت بسیاری با چشمه های طبیعی دارند و با حفاری کردن در  چشمه آب آن خشک میشود  و یا به صورت قل قلی و یا تایمی آب آن کم و زیاد میشود . این نوع چشمه ها دست ساز هستند که طراحی خاصی در آن بکار رفته از بعضی از این چشمه های دست ساز به عنوان محل نگهداری غذا استفاده میشده و از بعضی هم محل نگداری دفینه ساختار آنها به این صورت بود که چاهی عمیق را حفر میکردند و قبل از اینکه به آب برسند در وسط آن اتاقکی راطراحی میکردند و اتاق را به صورت پلمپ درست میکردند و فقط یک سوراخ در اتاقک ایجاد میکردند و از سوراخ لوله های سفالی به هم متصل میکردند و آب را جهت میدادند حال در پایین بنده عکسی را میکشم که بهتر بتوانید متوجه شوید .

حال که آب را مسیر میدادند کف چاه را باز میکردند و آب که از زمین جوش میزد به داخل چاه دست ساخت با فشار به بالا می آمد و چون در مسیر چاه اتاقک دست ساز وجود داشت به صورت سردابه عمل میکرد و در آن جمع میشد و با فشار از داخل لوله های سفالی به هر مسیری که خواستند آن را انتقال میدادند و برای همین است که وقتی این چشمه ها را دست میزنید خشک میشوند چون یک بار این اتاق که چشمه برای اولین بار جوش زده هواگیری شده و وقتی سر چشمه دست میخورد به داخل دالان هوا نفوذ میکند و چشمه کاملا غیر فعال میشود تقریبا شبیه کار روبین و یا موتور آب کشاورزی میباشد که وقتی هوا میگرد آب را بالا نمیکشد . 

در ضمن شما در اکثر چشمه ها میبینید که از داخل چشمه سفال شکسته و یا حتی هسته های میوه ها بالا میزند این برای همان چیزی که بنده در بالا گفتم است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۴۵

تصاویری ازمحوطه باستانی۸۰۰۰ ساله شهریئری مشگین شهر آذربایجان

این محوطه شامل ۲۸۰ سنگ افراشته باستانی است که دیرینگی آن‌ها بیش از ۶ هزار سال پیش میلاد برآورد می‌شود و قدمت این مناطق به دوران اواخر مفرغ و دوره نوسنگی و مس سنگی و نیز اوایل آهن مربوط است.

این سنگ‌افراشته‌ها با ارتفاع متفاوت ‪ ۷۰‬تا ‪ ۳۶۰‬سانتی متری که اکثرا منقوش به اشکال انسان هستند. طرح انسان‌های حک شده بر روی سنگ‌ها به شکل افرادی دست به سینه و معمولا بدون دهان است و تاکنون فقط هفت قطعه این نوع سنگ – افراشته‌ها در منطقه حکاری کردستان ترکیه و یک قطعه هم در قپوزستان آذربایجان یافت شده‌است.

وسعت محوطه شهریری ۴۰۰ هکتار است و در ۶۰ کیلومتری غرب اردبیل، ۲۵ کیلومتری شرقی مشکین‌شهر، یک کیلومتری شمال روستای پیرازمیان و در کنار رودخانه قره سو واقع شده‌است.

محوطه شهریری از سه قسمت معبد، قوشاتپه و قله تشکیل شده‌است و سنگ‌افراشته‌های این محل با فرسایش و تخریب زیادی روبه‌رو هستند و در فروردین ۱۳۹۰ گردباد باعث ویرانی بخشی از این محوطه شد.

محوطه باستانی «شهریری» در سال ۱۳۸۱ از سوی میراث فرهنگی استان در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسید. از زمان پیدا شدن این محوطه تاکنون، هشتاد درصد آثار آن از میان رفته‌است.

شهریئری مشگین شهر

شهریئری مشگین شهر

https://sites.google.com/site/azturkoglu/fay/yeri-(2.jpg

https://sites.google.com/site/azturkoglu/fay/yeri3.jpg

https://sites.google.com/site/azturkoglu/fay/yeri-%282%29.jpg

https://sites.google.com/site/azturkoglu/fay/yeri1.jpg

https://sites.google.com/site/azturkoglu/fay/yeri4.jpg

تاریخ آذربایجان بسی مایه شگفتی و افتخار و البته تاسفها که این تاریخ و آثار روزبه روز از بین میرود.از هر جهتی به فرهنگ و تمدن این ملت نگریسته شود پیامی کاملا شفاف در مقابل دیده گان پدیدار خواهد شد. آذربایجان از دیر باز مهد تمدنهای باستانی بوده است. برای اثبات این واقعیت میتوان به دهها و صدها تمدن اشاره کرد: تپه حسنلی (سولدوز) یانیق تپه(خسرو شهر) تپه آذتک(بین زنجان و ابهر)… دهها تپه باستانی در همدان مانند:تپه نوشیجان، قوشا تپه، چال تپه… و دهها تپه باستانی قزوین مانند:قره تپه، تپه قیزقالاسی، چوبوقلو تپه…و همچنین تپه های باستانی اطراف دریاچه ارومیه که نماد وجود آذربایجان درتمام صحنه های تاریخ است. درتمامی شهرها و روستاهای آذربایجان به سیلی از این تپه های باستانی برمی خوریم. آذربایجان بعد از تمدن انو در تورکمنستان، دومین وطن سومریان بوده که بعد از آذربایجان به بین النهرین (مزوپوتامیا) حرکت کرده اند و تمدن بزرگ دیگری در سومین وطن خود به جهانیان عرضه داشته اند.

دشت مشگین شهر درشمال شرقی آذربایجان ایران حدوداً ۶۳ کیلومتری شرق اهر،۱۰۵ کیلومتری شمال شرقی اردبیل قرار دارد،شهر یئری ۲۸ کیلومتری مشگین شهر و ۲ کیلومتری روستای پیرازمیان در این دشت واقع شده است. وسعت منطقه مورد مطالعه توسط میراث فرهنگی اردبیل ۴۰۰هکتار اعلام شده که فقط به اطراف رودخانه قره سو محدود شده است. تیم چالز برنی و سه تن از همکارانش(رابرت بولی،مایکل لوید اینگراهام،جفری سامرز) که در سوم آگوست ۱۹۷۶ میلادی (۱۳۵۷ش) برای ارزیابی ظرفیت بالقوه منطقه تحقیقاتی انجام داده اند.در مقاله ای با عنوان«استلها و محوطه دشت مشگین شهر»چنین می نویسند: محدوده شرقی منطقه مورد مطالعه در محل تلاقی جاده اصلی شرق به غرب
مشگین شهر و جاده اصلی اردبیل به دشت مغان تعیین شده است. این محوطه به طرف شمال نیز ادامه می یابد.
دومحوطه درغرب مشگین شهر کشف شده است که می توان آن را پاسگاه مرزی اورارتوها لقب داد. در دشت اردبیل نیزشواهد روشنی از استقرار اورارتوها به چشم می خورد.پس از سقوق اورارتو ها بلا فاصله به استکام بندی درمنطقه وسیعی از حاشیه دشت قره سو تا انتهای دشت مشگین شهر انجام شده است.کل منطقه مورد مطالعه حدودا ۱۴۰۰ کیلومتر مربع بود که آن را به ۷۲ محوطه تقسیم کرده ایم.
مهمترین محوطه کشف شده در این بررسیها کشف محوطه بورازما(شهر یئری) بود. احتمالا از این نام برای ترساندن دشمنان استفاده شده است.«بورازما» به معنی«اینجا نیا»که بعدها این نام به روستایی درآن نزدیکی داده شد و با تغییراتی به « پیرازمیان » تبدیل شد و چون از قدیم دراین منطقه شهری وجود داشته این محوطه به«شهریئری»معروف شده است که عمده ترین و مهمترین نتیجه بررسی این تیم بود.
محوطه شهریئری درشرق منطقه مورد مطالعه قرار دارد.استقرار این محوطه به دلیل ملاحظات استراتژی بر روی صخره ای بنا شده است. استحکامات دفاعی تماما از سنگ ساخته شدهاست.این محوطه از ۴ مولفه تشکیل شده است.
۱- دهکده وسیعی که بخشی از آن حصار کشی شده و این دهکده به دو قسمت بالایی و پایینی تقسیم می شود. ۲- ارک که از سمت غرب به دهکده بالایی منتهی می شود ۳- چهارگروم استیل ۴- تعدادی قبر که در دهکده بالایی و پایینی قرار داشت. ازمیان ۷۲ محوطه ثبت شده چند مورد علایم و نشانه های قطعی و چند مورد نیز علایم احتمالی مربوط به تمدنهای ماقبل تاریخ ثبت شده است.
محوطه های در کل منطقه مورد مطالعه کشف شده که به طور کامل فرسوده و به بستر سنگی تبدیل شده اند. در این محوطه ها سفالها ی قرمز رنگی باشاموت کاه و شن،حاوی نقش هایی به دست آمده که تمامی آنها دست ساز و اغلب نا صاف و ضخیم و به شکل ظروف و کم عمق و ابتدایی همچنین مقداری پارچ نیز به دست آمده است. قدمت همه آنها هزاره پنجم قبل از میلاد را نشان می دهند.
»استل ها »
در بررسی شهر یئری چهار گروه استل پیدا شده که قدمت استلها از قدمت محوطه بیشتر است.بزرگترین گروم استل در نزدیکی دروازه غربی دهکده بالایی یافت شده که ۸۰ استل وجود داشت. بسیاری از این استلها در زمانهای اخیر جا به جا شده اند. اندازه این استل ها ۱۷۲سانتیمتر ارتفاع۵۲ سانتیمتر عرض۳۸ سانتیمتر ضخامت دارند. نمونه کوچکترها به خوبی ترش خوده اند که در حدود ۱۰۰ سانتیمتر ارتفاع۳۵ سانتیمتر عرض۳۰ سانتیمتر ضخامت دارند. در شمال شرقی استلهای دسته اول تعداد ۲۵ استل یافت شد که تمامی این استلها در دوران باستان جا به جا شده اند که پیدا کردن مکان اصلی انها دشوار است این دسته به صورت نامنظم تراش شده اند ابعاد آنها حدودا ۳۱۹ سانتیمتر ارتفاع، ۷۰ سانتیمتر عرض۳۰ سانتیمتر ضخامت دارند.
گروه سوم استلها در داخل حصارهای دهکده بالایی قرار داشتند که تعدادشان کمتر از۲۰عدد است. جنس استلها از سنگهای آذرین یا آتشفشانی است که در حاشیه تپه یافت می شود.
استلها بیشتر به صورت ردیفی و هر ردیف در مرحله واحد تراش خورده اند.تمامی استلها به صورت برجسته تراش شده و میزان مهارت به کار رفته متفاوت است. در تمامی آنها موی سر، قبضه شمشیر و غلاف به طور مشخص قابل مشاهده است. موی سر در تمامی آنها وجود دارد و در اکثر موارد در قسمت انتهایی به پنج دسته تقسیم می شود. امکان آن نیز هست که این خطوط در واقع در حکم دستهای این استلها باشد. به طور معمول موها به موازات بینی تراشیده شده است اما در برخی موارد این روند به هم خورده است. این موضوع دست بودن این حطوط را تقویت می کند. بینی به صورت مجزا از پیشانی تراشیده شده و تعداد معدودی هم دارای ریش هستند. اغلب استلها دارای چشمان گرد و کمربند هستند که اغلب به صورت افقی که دارای طرحی عمودی مایل هستند. شمشیر از راست به چپ در زیر کمر بندغلاف شده است. درمورد قدمت استلها گفته می شود که قدمت آنها از ارک شهریئری بیشتر است. مردمان شرق این استلها را «بل بل» میگویند
» اتاقک ها »
تعداد زیادی اتاقک قبر مانند با سنگ چینیهای مدور که این تیم نتوانسته همه آنها را ثبت کند.این اتاقکها در سالهای اخیر به طورغیر مجازی حفاری شده و به غارت رفته است.از این قبرها تعداد زیادی از سفالهای سیقلی خاکستری به دست آمده که ظاهراً شباهت هایی با سفال های ماورای قفقاز دارند. قدمت این قبرها سفالها پیش از تاریخ ؟ را نشان می دهند. باستان شناسی که می خواهند این منطقه را مورد بررسی قرار دهد باید کاملاً به میتولوژی (اسطوره شناسی) آشنا باشد در غیر این صورت نمی تواند کار موٌثری در این منطقه پیش ببرد و تحقیقات بنیادی انجام دهد.
احتمالاً زمانی مردم این منطقه به آنیمیزم روی آورده اند باورهای دینی که درآن به اشیای بی جان(گاهی نیز روح نیاکان) ارزش قائل شده و درپاره ای ازکارهایشان از آنها کمک و یاری می خواستند. با گذر از قوشا تپه در کنار راه ورودی از طرف روستای پیرازمیان به اتاقکهایی با دیوارهای مدون سنگی کوچکی برمی خوریم. روی این اتاقک ها با سنگهای بزرگ پوشیده می شد، درکوچکی جهت ورود و خروج وجود داشت.
نگامی که باران می بارید، زنان غیر بارور در این اتاقکها خوابیده و باردار شدن را از باران طلب می کردند.( تورک های قدیم اعتقادشان براین بود که آسمان نر، زمین ماده است زمانی که باران می بارد زمین و آسمان جفت گیری می کردند. بعد از مدتی درختان و گیاهان شروع به روییدن می کنند( زمین می زاید)و چنین شد که اولین انسان از خاک آفریده شد.«به همین خاطر تورک ها به وطن آنا وطن می گویند » )این اتاقکها درزمانهای اخیر تماماً تخریب شده اند.
درساحل شمالی رودخانه قره سو بر روی صخره ای سنگی نقشهایی کنده کاری شده که احتمالاً تصاویری از هال آروادی (آل آروادی) باشد که رابطه مستقیمی با اسطوره های«اومای و آل آروادی» دارد. به احتمال زیاد نقشهای اومای و آل آروادی با اتاقکها در ارتباط باشد. بر اساس باورهای تورکهای باستان اومای پرنده خوشبختی است که از طرف خورشید می آید و برای زنان غیر بارور کودک می آورد. در مقابل آل آروادی با موهای قرمز کودکان تازه به دنیا آمده را می دزدد و چون آل آروادی از آهن می ترسد در کنار نوزاد پاره آهن یا بیشتر زنجیر می گذارند. این کار هنوز هم در بیشتر جاها اجرا می شود.( اومای بعد از هزاران سال با عنوان همای رحمت وارد ادبیات فارسی شد )
« تپه ها «
در منطقه مورد مطالعه بین دشت قره سو و تپه های ماهور ساوالان تعدادی تپه باستانی یافت شد که تمامی این آثار برروی تپه های کوچکی ساخته شده اند. برخی از این آثار با دیوارهای سنگی و برج ها و پشت بند محکمی حصار بندی شده اند. سفال هایی از این تپه ها به دست آمده که قدمت برخی از این تپه ها را عصرآهن و برخی دیگر را پیش از تاریخ ؟ نشان می دهد. تعدادی از این تپه ها و قلعه ها جهت حفاظت از رودخانه قره سو ساخته شده است. این تیم باستان شناس قدمت قطعی تپه های تدفیقی را نتوانسته تعیین کند…!
» تخریبات »
در بین سالهای۱۳۳۹-۱۳۲۹ تخریب بسیار گسترده تپه های تدفیقی نام این منطقه را بر سر زبا نها اندخت. بررسی تیم چارلز برنی در سال ۱۳۵۷ مشخص کرد که به رغم تخریب و غارت اکثر این تپه ها هنوز تپه های بکر و دست نخورده به اندازه کافی باقی مانده وارزش بررسی وشناسایی را دارند. تخریب بزرگ دیگری درسالهای ۱۳۸۵-۱۳۸۳درسه فصل ازحفاری که به سر پرستی علیرضا هژیری نوبری انجام شد. چند محوطه بزرگ و سرپوشیده اتاق مانندی یافت شد که استلهای کوچکی در دو ردیف سه نفری و در مقابل آنها یک استل بزرگ قرار داشت. که از فرم ایستادن این استلها نام مکتب اوشاقلاری به آنها داده شده است. این استلها بدون بررسی توسط بوردوزرهای این گروه علمی جا به جا شده و در گوشه ای از منطقه انبارشده اند که بسیاری ازاین استلها شکسته و درحال از بین رفتن هستند.این استلها در شرایط جوی نامناسب و تحت ناملایمات و بی مسئولیتی مسئولان قرار دارند. مسئولان میراث فرهنگی اردبیل با نصب کوتاه مدت داربستها و سایه بان فلزی برای نگهداری این آثار، تلاش و حفظ این منطقه را در دستور کار خود قرار داده اند اما پس از مدت کوتاهی داربستها را جمع آوری و در گوشه ای از منطقه روی هم انباشته اند. مدیر کل میراث فرهنگی استان اردبیل اعلام کرد که داربستها جهت هوا خوری سنگها برداشته شده است. در سال ۱۳۸۷ شبکه خبر اعلام کرد که ۸۰درصد آثار تاریخی شهریئری براثر سرما از بین رفته است.

* منابع
*charlz burni “meshkin shahr survey in iran”۱۹۷۹ m

*Ingraham.m.l & summers.g stelas and settlements in the mesh kin shahr plain north easter Azerbaijan
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۴۲

الفبای اورخون + کتیبه های ترکی 3000 ساله اهر ایران با الفبای اورخون

کلید الفبای اورخون   

الفبای اورخون که توسط “گؤک تورک”ها (GökTürklәr)  یا “ترکان آسمانی” ایجاد شده است.

الفبای اورخون

    یک نمونه سنگ نبشته خط اورخون که در آسیای میانه پیدا شدهالفبای اورخون

 

کتیبه های ترکی 3000 ساله اهر ایران با الفبای اورخون

کتیبه ترکی اهر

این کتیبه ها در سال 1375 در اراضی بین اهر و مشگین شهر و در یک متری زیر زمین  پیدا شده است . این دو عکس نمونه هزاران لوحه سنگی که پیدا شده  است می باشد. در این محل اشیاهایی از طلا هم پیدا شده است . نوشته ها به احتمال زیاد خط خصوصی الفبای اورخون می باشد

کتیبه ترکی با الفبای اورخون اهر

این هم در سال 1374 در اطراف اهر پیدا شده ، لوحه طلا که روی آن با الفبای اورخون نوشته شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۳۹


نشانه پرنده ، طاووس ، کبوتر ، پلیکان

نشانه پرنده ، طاووس ، کبوتر ، پلیکان

نشانه پرنده ، طاووس ، کبوتر ، پلیکان

نشانه پرنده ، طاووس ، کبوتر ، پلیکان

نشانه پرنده ، طاووس ، کبوتر ، پلیکان

کبوتر- پرنده – طاووس – پلیکان
نشانگراشیائ زینتی بانوان است. با گفتن اینکه دفینه داخل کبوتر است ، آنرا نابود نسازید. دوستان ، لطفا آگاهانه تر اقدام به کار نمایید.هیچ یک از علامتها را تخریب نکنید ؛ چرا که داخل هیچ علامت و نشانه ای دفینه وجود ندارد. کسانی که برخلاف این می گویند در صدد تحریف شما هستند. مسیر حرکت کبوتر در حال پرواز را بررسی کن. اگر علامت صلیب(خاج) بود ، دفینه داخل غار می باشد وبرای پیدا کردن غار باید دومین علامت صلیب را در همان نزدیکیها بیابید. پشت دومین علامت صلیب ، راه ورودی غار است.

نشانه پرنده ، طاووس ، کبوتر ، پلیکان

نظریه دوم: اردک
اگرعلامت فلش(تیر) با اردک در کنارهم بوده و هر دو به یک جهت واحد اشاره (نگاه) کنند ، دفینه در همان مسیر است. اگر فلش و اردک روبروی هم باشند ، جهت مخالف فلش را بررسی نمایید.اگر اردک سرش را به عقب برگردانده باشد ، محدوده پشت اردک را بررسی کنید. احتمال دارد سنگ متفاوتی در کنار نهر آب باشد. اگر دو نهر آب باشد ، در نقطقه تلاقی و اتصال آنها با یکدیگر ، سنگ و یا صخره ثابت متفاوتی در بیرون یا داخل آب وجود دارد که آنرا کاملا بررسی کنید.

نشانه پرنده ، طاووس ، کبوتر ، پلیکان

نظریه سوم:
درنماد کبوتر- پرنده وعلامتهایی مانند مرغ و با توجه به ماهیت تخم گذاری آنها باید در اطراف به دنبال شکل تخم مرغ سفید یا قرمز باشید. با عنایت به اینکه هسته تخم مرغ زرد است ، تداعی کننده طلا می باشد.
نظریه چهارم:
اگر پرنده شبیه لک لک باشد ، معمولا نشانه کسانی بود که وادار به مهاجرت اجباری شده بودند. دفینه در حدود 5 متری است. با این حال ، برای رسیدن به هدف نهایی ، اگر نشانه دیگری نباشد به دستگاه طلایاب نیاز دارید.
نظریه پنجم:
در اسطوره شناسی یونان به آفرودیت(از خدایان اولمپ و الهه عشق، زیبایی و شور جنسی بود) اشاره دارد. نماد سه روح ، هفت روح ، معصومیت و صلح است. علامت باید بر روی تخته سنگ بزرگ باشد. همچنین به یاد داشته باشیم که آنها به دور از مناطق مسکونی نیستند.
نظریه ششم:
این علامت به علت قدمت دیرینه اش ، در فرهنگ و آیین مسیحیت به عنوان سنگ قبر استفاده شده است. علاوه بر این ، در ساختارهای معماری و هنری نیز به چشم میخورد. پرندگان حک شده بر روی صخره و سنگهای بزرگ باید به دقت بررسی شود.

نشانه پرنده ، طاووس ، کبوتر ، پلیکان

نظریه هفتم: (طاووس)
نشانه های چشم موجود در دم طاووس(هنگام باز شدن کاملا نمایان می شود) ، در علم باستان شناسی نشانگر مقبره و آرامگاه بوده و نماد فنا ناپذیری و جاودانگی و صورتگر تداوم حیات و زندگانی است. به طور کلی ، در نماد گرایی آیین مسیحیت به کار گرفته شده است. احتمال دارد در ورودی مقبره انفرادی یا گورستان یافت شود.

نشانه پرنده ، طاووس ، کبوتر ، پلیکان

در مورد طاووس این افسانه ها نیز گفته شده است: آرامگاه یک شاهزاده خانم باکره است. جواهرات و اشیائ قیمتی (جهیزیه) در انبار زیر زمینی با خود دارد. علاوه بر این در اساطیر یونان به هرا (الهه آسمانها ) اشاره دارد. چشمان هرا به چشمان دم طاووس تشبیه شده است. و در اسطوره زئوس(پادشاه خدایان یونان باستان) ، سنین جوانی 30-25 سالگی را تمثیل می کند. همچنین نشانگر رهبانیت اوایل دوران مسیحیت ونماد کشیش اعظم بوده است. این نماد را می توان در تزئینات قبر و دیواریافت.
پلیکان (مرغ سقا):
یکی از نماد های مسیحیت بوده ومفهوم قربانی و احترام را می رساند. این نماد در گورستان یافت شده و آرامگاه دیوان سالاران جوان را نشان می دهد. با توجه به اینکه از این نماد به عنوان نشانه قدرت استفاده می شود ، ممکن است نزدیک ساختمان مرکزی باشد.مانند تزیینات دیوار بناهای بزرگ.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۳۵